معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1508262
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

نقش زنان در حماسه 35 روزه ی خرمشهر محدود به زمان و مکان خاصی نیست و در جای جای خرمشهر از مراکز پشتیبانی تا خطوط مقدم درگیری مستقیم با دشمن، بیمارستان، مزار شهدا و ... هر کجا ذکری از حماسه آفرینی و مقاومت و ایستادگی است، نقش مادران و خواهران متعهد و حزب اللهی خرمشهر مشهود است و اگر تا کنون مستقلاً به این موضوع پرداخته نشده، به علت دسترسی کمتر محققین و راویان به خواهران حماسه ساز بوده است. اگر چه خواهران را رخصت کمتر برای شرکت در رویا رویی ها بوده است، اما برادران حماسه ساز با پشتیبانی هایی به میدان می رفته اند که غالباً توسط خواهران صورت می گرفته است و اگر این نقش با ورود دشمن به شهر کاهش می یابد، به خاطر اصرار برادران رزمنده برای حفظ حرمت خواهران مسلمان در برابر دشمن خوک صفت بوده است. وقتی شیخ شریف خواهران را در حسینیه می بیند، می گوید:
چرا خواهرها این جا هستند؟ من دلم نمی خواهد هیچ کدام از خواهرها اسیر دشمن بشوند. عراقی ها چیزی سرشان نمی شود.
هر چند شرح همه ایثارها، از جان گذشتگی ها و اقدامات خواهران در این حماسه عظیم میسر نیست، سعی می کنیم با ذکری از نمونه های آن یادآور تلاش ها و حماسه سازی آن ها باشیم.
حضور در خط مقدم و نبرد مستقیم با دشمن
قبل از هجوم سراسری دشمن، با توجه به تحرکات مرزی ارتش عراق، خواهران عضو سپاه خرمشهر که بیشتر کار فرهنگی می کردند، با توصیه فرمانده سپاه (برادر محمدعلی جهان آرا) شروع به آموزش نظامی کوتاه مدت کردند که به علت شروع جنگ و شدت آن حتی آموزش عده ای از خواهران ناتمام ماند؛ اما این از احساس مسوولیت خواهران حتی در نبرد رویا روی با دشمن نکاست. در این جا به ذکر نمونه هایی از آن می پردازیم:
خواهر سکینه حورسی:
«به علت درگیری های فشرده و نگهبانی های شبانه، فرصتی برای تعلیم نظامی بقیه خواهران نبود. ناچار شب ها با همان تعلیمات مختصر، دو ساعت به خط مقدم جبهه می رفتیم و دفاع می کردیم. آن جا وضع خیلی فرق می کرد. خمپاره مثل باران می بارید. از چپ و راست گلوله می زدند. تا آن لحظه نه خمپاره دیده بودیم نه می دانستیم خمسه خمسه چیست. بچه ها پا به پای هم و با جان می جنگیدند. ایثار و فداکاری در مرز، مرزی نداشت. یکی دو روز بعد، برادر جهان آرا، حفاظت از مهمات را به ما سپرد.»
برادر بیگی، مسوول یکی از گروه های رزمنده:
«درجریان خرمشهر، تعدادی از خواهران واقعاً رشادتشان از خیلی از مردها بیشتر بود. خواهر «شهناز حاجی شاه» که چند روزی مهمان گروه ما بودن، از نظر اخلاق، شجاعت و ایثار و تقوا، طهارت و عزت نفس الگو بود. مردانه می جنگید. با وجود شدت درگیری ها در این چند روز، کسی تارمویی از ایشان ندید و کلامی به جز سلام نشنید. وقتی برای استراحت به عقب برمی گشتیم، او به سرعت مشغول آماده کردن غذا می شد.»
شهناز حاجی شاه، سرانجام به آرزویش رسید و در جلو مقر همیشگی اش، مکتب قرآن، زمانی که آمده بود برای سنگرها غذا ببرد، همراه با یکی از دوستانش، شهناز محمدی، براثر اصابت آتش دشمن به شهادت رسید و از برادرش، حسین حاجی شاه، که روز دوم آبان، در نزدیکی فرمانداری به این فوز نائل شد، سبقت گرفت.
خواهر سهام طاقتی:
«با آن که در ابتدا با حضور خواهران در جبهه مخالفت می شد، یک روز به دلیل کمبود نیرو، ما را به خط مقدم بردند. البته دو ساعت بعد، با رسیدن نیروی کمکی برگشتیم.»
یکی از رزمندگان (محمد کلینی) می گوید:
«وقتی بچه ها می دیدند که زن در جبهه است و این چنین فعالیت می کند یا خواهری شهید می شود و یا ترکش می خورد، به خودشان جرات نمی دادند سلاح را زمین بگذارند. وجود زنان در نبرد خرمشهر، موجب قوت قلب رزمندگان بود و تا روزهای آخر عده ای از خواهران حضور داشتند که بچه ها به زور آن ها را از شهر خارج کردند.»
پشتیبانی رزمندگان
در زمینه پشتیبانی رزمندگان و تدارک جبهه ها، هرکاری از دست خواهران ساخته بود، انجام می دادند. تهیه کارت سلاح و توزیع سلاح های سپاه بین افراد شناخته شده، تهیه و نقل و انتقال مهمات و نگهبانی از مهمات، تهیه آب و غذا و رساندن آن به رزمندگان تا حد توان و مقدورات، سنگر سازی، ساختن کوکتل مولوتف، راهنمایی نیروهای اعزامی و... و مهمتر از همه تشویق و ترغیب و روحیه دادن به نیروهایی که دلسرد شده بودند، از جمله تلاش های خواهران برای پشتیبانی رزمندگان بود. حضور مادران و خواهران بسیاری از رزمندگان خود به تنهایی، مایه دلگرمی مبارزانی بود که از قِلّت عِدّه وعُدّه رنج می بردند.
یکی از خواهران عضو سپاه (سهام طاقتی) درمورد فعالیت خواهران اظهار داشت:
«مسوولیت تدارکات جبهه را به ما سپردند. مردم مدام می آمدند اسلحه می گرفتند ... روز دوم مهر از رادیو اعلام شد که به سنگر بندی و کوکتل مولوتف احتیاج است. بلافاصله عده ای از بچه ها برای ساختن سنگر رفتند ...»
خواهر دیگری از اعضای سپاه خرمشهر، درباره ی پشتیبانی رزمندگان گفت:
«عده ای از خواهران در آشپزخانه کنار مسجد جامع غذا تهیه می کردند و تعدادی دیگر که به شهر آشنایی داشتند، آب و غذا و وسایل مورد نیاز رزمندگان را به آنها می رساندند. چند نفر از خواهران نیز گروه های اعزامی شهرهای دیگر را راهنمایی می کردند و آن ها را به نقاط درگیری می رساندند. که در جریان این کار مجروح هم داشتیم، از جمله، خواهرانی که برادران اعزامی از قم را به صد دستگاه رساندند، مجروح شدند. هم چنین خواهران ذخیره سپاه فعالیت های بسیاری داشتند از جمله: تهیه و حمل مهمات، حفاظت و نگهبانی انبار و مهمات و اسلحه خانه، کشیک شبانه و روزانه از مقرهای مختلف و ..»
خواهر نوشین نجار، در این زمینه چنین بیان کرد:
«وقتی رادیو اعلام کرد در پلیس راه احتیاج به کمک هست، من و تعدادی از بچه ها به آن جا رفتیم و کوکتل مولوتف درست کردیم، گونی ها را پر از شن کرده، در نقاط حساس می چیدیم. هر کس به نوعی کمک می کرد، اوضاع هر لحظه بدتر می شد. تعدادی از خواهران را به پادگانی که در آن دوره نظامی دیده بودیم، بردند. ما و بقیه خواهرها به مسجد برگشتیم و پس از تقسیم کارها مشغول کمک شدیم. شب ها روی پشت بام با اسلحه ام ـ یک نگهبانی می دادیم و هر چند ساعت یک بار، پست مان را عوض می کردیم.»
علاوه بر این که حضور مادران و خواهران، موجب دلگرمی رزمندگان بود، دلسرد شدگان از این نبرد طاقت فرسا را تشویق به ادامه ی جنگ می کردند:
«غروب یازدهم مهر یکی از افسران ارتش، جلوی مسجد جامع بالای سنگری ایستاده بود و به سربازانی که آن جا جمع بودند، می گفت: اگر ما سلاح سنگین نداریم، مهمات نداریم اما برادران پاسدار با همین ژـ 3 ایستاده اند. شما هم بلند شوید به خط بروید، اگر این جا بمانید، عراقی ها همه این زن ها را اسیر می گیرند... در پادگان دژ سلاح های سنگین و مهمات زیادی هست که هنوز استفاده نشده است، برویم، اگر ندادند، به زور می گیریم و...
وقتی سخنان این افسر تحرکی در نیروهای ارتشی به وجود نیاورد، یکی از خواهران شروع به صبحت کرد: اگر برادران نخواهند بروند، اگر سربازان نخواهند بروند، عده ی ما خواهرها کم نیست، ما الان به سوی پادگان دژ حرکت می کنیم و...
سخنان این خواهر نیز تحرکی در نیروهای گریزان از جبهه به وجود نیاورد تا این که افسر ارتش درخواست کرد ماشینی برای بردن خواهران آماده شود. وانت شروع به حرکت کرد، ولی بیش از چند متر نرفته بود که سربازان جلوی وانت را گرفته، با خواهش از خواهران خواستند پیاده شوند و خود سوار شده، حرکت کردند...»
امدادگری
شروع هجوم سراسری و اجرای آتش سنگین روی خرمشهر، از همان آغاز شهیدان و مجروحان بسیاری را همراه داشت که رسیدگی به آن توان و روحیه بالایی را می طلبید و خارج از طاقت یک بیمارستان با معدود پرسنل آن بود. برای همین از همان ابتدا هر که در این زمینه توانایی داشت، دست به کار شد. عده ای شروع به انتقال شهیدان و مجروحین کردند، تعدادی در بیمارستان، عده ای در قبرستان و به تدریج بر پایی پایگاه هایی به این منظور. کم کم با خروج خانواده ها از شهر و لزوم شرکت گسترده تر در مقابله با دشمن از تعداد امدادگران مرد کاسته شد و خواهران میدان دار اصلی این فعالیت مشقت بار و زجر آور شدند. انتقال مجروحین و شهدا، کمک های اولیه، پرستاری، نظافت و ... در بیمارستان و پایگاه های امداد، شناسایی شهدا و مجروحین، کندن قبر و دفن شهدا، نگهبانی در قبرستان، ساختن تابوت و ...
خواهر شهلا حاجی شاه:
« به هر زحمتی بود، خودم را به بیمارستان رساندم. چه می دیدم؟ زنان و مردان
بی دست و پا، پیکرهای بی سر، پاره های گوشت، کودکان زخمی و نیمه جان. مشغول شدم. من که حتمی تحمل دیدن یک جراحت ساده را نداشتم، حالا تا مچ پا توی خون بودم... خواهرم (شهناز) را دیدم و جلو رفتم. اما او بی توجه به من کار می کرد. درچهره تمام بچه ها، فقط درد و اندوه بود. مدام زخمی و شهید می آوردند. بیشتر آن ها از طالقانی و پایین شهر بودند... با این که بی خوابی و تلاش و اضطراب توانم را گرفته بود، باید می ماندم. احتیاج به کمک بود. صبح با خواهری برای نماز رفتیم. خیلی از مادران و زنان، شهدا را می شستند. فرزندان یکدیگر را، بچه های خودشان را، اشک می ریختند و می شستند. بعضی هم قبر می کندند... چند روز بعد که خواهرم شهید شد و می خواستیم او را دفن کنیم، جلوی مسجد جامع، برادرم حسین را دیدم. به او گفتم: بیا می خواهیم شهناز را دفن کنیم. گفت: من نمی آیم! عراقی ها از دروازه ی شهر وارد شده اند و جنگ تن به تن شروع شده. آن جا بیشتر به من احتیاج است ...
در بهشت شهدا آبی برای غسل دادن خواهرم نبود. آقایی گفت: احتیاج به غسل ندارد... در حالی که گلوله های توپ در نزدیکی ما فرود می آمد، مادرم با دست های خودش خواهرم را در قبر گذاشت...»
یکی از خواهران بسیجی:
«خواهران دو دسته شدند، عده ای برای مهمات و تعدادی برای بیمارستان. ما به بیمارستان رفتیم. پشت سر هم مجروح می آورند. دست و پاها و بدن های پاره پاره که در پتو وحصیر پیچیده بودند. اوایل جرات نمی کردیم به آنها دست بزنیم، ولی کم کم عادت کردیم. خواهران هرکاری نیاز بود و قادر بودند، انجام می دادند. تخلیه مجروحین، پرستاری، کار در آشپزخانه بیمارستان، نظافت بیمارستان، نگهبانی جلوی در برای جلوگیری از هجوم مردم و... کار زیاد و نیرو کم بود. سرتاسر اتاق ها و راهروها پر بود از مجروح. بیمارستان بوی عفونت گرفته بود. کارگران بیمارستان هم به نقل و انتقال مجروحین مشغول بودند و فرصت نظافت نداشتند ... یک روز عصر با یکی از خواهران به قبرستان رفتیم. آن جا پر از جنازه بود و برخلاف روزهای اول، کسی نبود آن ها را خاک کند. چند خواهر مشغول شستن شهدا بودند. آنهایی را که می شد، می شستند و بقیه را که تکه تکه بود در پارچه ای پیچیده، خاک می کردند. جنازه ها به قدری زیاد بود که همان طور مانده بود و کسی هم نبود هویت شان را مشخص کند. از آنهایی که امکان داشت، عکس می گرفتند و دفن می کردند. به علت نزدیکی به پادگان دژ، قبرستان مدام زیر آتش دشمن بود. از طرف دیگر سگ ها هم به قبرستان هجوم آورده بودند. به همین خاطر دو نفر از خواهران مجبور بودند شب ها در قبرستان نگهبانی داده، سگ ها را از نزدیک شدن به جنازه ها دور کنند و صبح ها با آمدن خواهران دیگر، اینها به مسجد جامع می رفتند و داد می زدند و برای دفن شهدا درخواست کمک می کردند، ولی کمتر کسی به این تقاضاها پاسخ مثبت می داد. به تدریج با نزدیک شدن دشمن به شهر، بیمارستان هم زیر آتش بیشتر قرار گرفت و روز به روز وضع بیمارستان بدتر
می شد.آب و برق نبود.آب از شط می آوردیم. اغلب پرستاران رفته بودند و دیگر دکتری نمانده بود که عمل کند. با تشدید آتش روی بیمارستان، مجروحین به دارخوین منتقل شدند. بیمارستان تعطیل شد که ما رفتیم نزد خواهرانی که مسوول مهمات بودند...»
بهجت صالح پور:
« از نهم مهر دیگر رفتن به قبرستان ممکن نبود. ناچار جنازه ها را به شهرهای دیگر
می فرستادیم. شهدا را درون نایلون با لباس خودشان دفن می کردیم، چرا که آبی برای غسل و پارچه ای برای کفن نداشتیم. پس از دفن، تیمم می کردیم و بالای سرشان نماز می خواندیم. بچه ها غریبانه شهید می شدند و اکثرشان گمنام می ماندند.»
سکینه حورسی:
«مدت ها در سردخانه، کارمان درست کردن تابوت برای عزیزان خودمان بود، در جوار پیکرهای خون آلود و قطعه قطعه شده ... کاری دردناک و خارج از تحمل.»
«زهره حسینی در هفته اول جنگ پدر شهیدش را با دست خود دفن می کند و روز یازدهم مهر هم بدن قطعه قطعه شده ی برادرش، علی را که در مدرسه دریابدرسایی به شهادت رسید. خداوند به زهره حسینی و خواهرش چنان تحملی داده بود که کارشان در گلزار شهدا دفن شهیدان و نگهبانی جنازه ها شده بود.»
«مادری که سه فرزند داشت، یک پسر و دخترش مجروح شده بودند و پسر دیگرش شهید. چه شهادتی! نه دست داشت و نه سر. شب وقتی خبر آوردیم که پسرش شهید شده، دستهایش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: یا حضرت فاطمه زهرا (س) حالا رویم می شود به تو بگویم یا فاطمه زهرا (س).
او همان شبانه اصرار داشت پسر شهیدش را ببیند و بالاخره هم موفق شد.صبح زود هم به سراغ ما آمد که مرا به سردخانه ببرید. در سردخانه هر چه التماس کردیم که بگذار ما عطر بزنیم و کفن کنیم، قبول نکر. با آرامشی خاص تمام پیکر فرزندش را عطر و گلاب زد. پیکری که دست راست و سر نداشت. بله، آن را با دقت داخل پارچه ای پیچید و رویش هم مشمع کشید. موقع جا به جا کردن هم به هیچ کس اجازه نداد جنازه را بلند کند. تحملش برای ما مشکل بود. اما او حتی یک قطره اشک هم نریخت. می گفت
می خواهم اولین مادری باشم که بی صدا و بدون ناله و اشک پشت تابوت بچه اش راه می رود، بچه ای که هیجده سال و یک ماه بیشتر ندارد.
خانم «بدیعی» هم پانزده سال داشت. تنها چهل روز از ازدواجش می گذشت. وقتی جنازه شوهرش را آوردند، خودش او را کفن کرد. با دستان خودش با دست هایی که هر کسی آن ها را ندارد یا حتی توان دیدن آن ها را.»
خواهر سهام طاقتی در مورد آخرین روزهای حضور در خرمشهر و چگونگی ترک آن اظهار داشت:
«شبها در سنگر می خوابیدیم و سگ ها تا صبح بالای سرمان عوعو می کردند. بیشتر مواقع در سنگرها بودیم. سنگرهایی پر از مارمولک، که اگر یک متر کف آن را می کندیم، به آب می رسیدیم. با وجود مشکلات هر کس وظیفه خود را انجام می داد. دیگر کسی از مرگ نمی ترسید و به آن فکر نمی کرد. چند روز بعد با ورود دشمن، به شهر و با تشدید آتش آنها، خمپاره ای به محل تقسیم خواربار اصابت کرد و همه چیز را به هوا فرستاد. عراقی ها همه جا را زیر آتش خمپاره و توپ گرفته بودند. یک شب اعلام کردند که خواهرها دیگر نباید در شهر بمانند، چون گرفتار عراقی ها می شوند. با شنیدن این خبر به زنی که کنارم ایستاده بود، گفتم: حالا که باید برویم، بهتر است به برادرها خبر بدهیم که این جا مهمات قایم کرده ایم. غنیمت هایی را که بچه ها گرفته بودند، زیر گونی ها پنهان کرده بودیم. مانده بودیم که محل اختفای آنها را به چه کسی بگوییم. برادر «فرخی» هم شهید شده بود. نمی توانستیم به هر کس اعتماد کنیم. حتی بعدها فهمیدم که زنی که کنارم ایستاده بود، جاسوس بوده و با بی سیم به عراقی ها اطلاعات می داده است. شب از خرمشهر رفتیم، ولی نتوانستیم طاقت بیاوریم و صبح، دوباره به خرمشهر برگشتیم. حدود ظهر بود که عراقی ها داشتند می رسیدند. فاصله زیادی با آن ها نداشتیم. هر لحظه احتمال اسارت می رفت. بچه ها موافقت کردند که برویم. قبل از رفتن محل غنایمی را که در کمدها و زیر گونی ها مخفی کرده بودیم، به برادرها گفتیم و از شهر خارج شدیم.»
برادر جهان آرا که برای نجات خونین شهر به هر وسیله ای متوسل می شود، به خواهران در حال خروج که دیگر ماندنشان میسر نیست، سفارش می کند:
«تو را به خدا بروید. ما که دستمان به امام نمی رسد. شما بروید صحبت کنید. بروید هر چه هست بگویید شاید نگذارند با امام حرف بزنید. اگر نشد، بروید توی مجلس حرف بزنید به همه بگویید. در نماز جمعه ها و هر جا که شد. شهر به شهر بایستد و بگویید برخرمشهر چه گذشت. بگویید که چه عزیزانی را از دست دادیم...»
پایان
نویسنده: هادی نخعی
منابع وماخذ ضمیمه
1ـ حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، در کوچه های خرمشهر، مجموعه خاطرات رزمندگان خرمشهر، (تهران، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول زمستان 1370) صفحه 141.
2ـ ماخذ پیشین، صفحه 124.
3ـ سند شماره 71/پ.ن مرکز مطالعا و تحقیقات جنگ.
4ـ ماخذ شماره 1، صفحات 138، 143، 144و 150.
5ـ ماخذ شماره 1، صفحه 164.
6ـ سند شماره 100/پ.ن. مرکز مطالعات وتحقیقات جنگ، محمد کلینی، عضو بسیج سپاه پاسداران خرمشهر در گفتگو با مرکز، صفحه 2.
7ـ ماخذ شماره 1، صفحه 164.
8ـ سند شماره 118/پ.ن. مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مرکز (سال 1360) صفحات 10ـ 9.
9ـ ماخذ شماره 1، صفحه 179.
10ـ سند شماره 115/پ.ن. مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: برادر حمید معینیان در گفتگو با مرکز، صفحه های 18ـ 16.
11ـ ماخذ شماره 1، صفحه های 139ـ 132.
12ـ سند شماره 5512/پ.ن. مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ: خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مرکز (سال 1360) صفحه های 11ـ 8.
13ـ ماخذ شماره 1، صفحه 170.
14ـ ماخذ شماره 1، صفحه 126.
15ـ ماخذ شماره 8، صفحه 20.
16ـ ماخذ شماره 1، صفحه های 153ـ 151.
17ـ ماخذ شماره 1، صفحه 172.
18ـ ماخذ شماره 1، صفحه 126.


X