معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1516992
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
خلاصه‌ای درباره سوژه: در شهر اسدآباد خبر می پیچد که علی حاتمی شهید شده است . پوستر شهادت او به عنوان «بای ذنب قتلت» نصب می‌شود. خیل جمعیت بعد از ظهر روز 18 اسفند 64 آماده تشییع پیکر پاسدار شهید علی حاتمی بودند . همه زنان و فامیل های شهید صورت های خود را خراشیده و طبق سنت خود خون آلود کرده بودند و مردانشان هم سر و شانه هایشان را به گل سرخ آراستند. پاسداری با بلندگو به مردم اعلام می کند با تشکر از امت شهید پرور به اطلاع می‌رساند پیکر پاک پاسدار شهید علی حاتمی به مشهد انتقال یافته و اشتباهاً شهیدی مشهدی را به اسدآباد فرستاده اند ... .چند روز بعد علی حاتمی که در جبهه فاو خدمت می کرده به مرخصی می آید و همه را مبهوت می
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: زمین از صدای تیربار و خمپاره و توپ پر بود. هرازگاهی صدای الله‌اکبر بچه‌ها شنیده می‌شد و همه دوست داشتند این تکبر که به آتش کشیدن تانک‌های دشمن منجر می‌شد، بیشتر بود. اما در آن لحظات صدای «امدادگر، امدادگر» بیشتر از صدای الله‌اکبر بود و این نشان از زمین‌گیر شدن بچه‌ها و لحظات سخت آنها داشت. دشمن هر چه در اختیار داشت از زمین و هوا رو کرد به گونه‌ای که کسی نمی‌توانست قد راست کند. صدای شنی تانک‌ها را می‌شنیدم. نفس‌ام در سینه حبس شده، صدای قلبم را می‌شنیدم و این صدا از ترس نبود. بلکه از شرایط سختی بود که عراقی‌ها بر ما حاکم کرده بود
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه:
مظفر و همه پسرانش از بسیجیان فعال حماسه دفاع مقدس بودند، مادر پسران نیز کم از آنان در جبهه نبود. حضور پدر و پسران گاه بدون اطلاع به هم انجام می‌شد. آنان پس از شنیدن خبر قبول قطعنامه 598 و شروع تحرکات دشمن بعثی در مرزهای غربی، در حالی که پدر در جبهه جنوب بوده، راهی جبهه جنوب می‌شوند.
سه فرزند مظفر؛ رضا،‌ حسن و علی در عملیات مرصاد شهید می‌شوند و حسین پس از اتمام عملیات و شکست مفتضحانه منافقین، برای اعلام خبر شهادت سه برادر عازم شلمچه می‌شود تا این خبر را به پدر بدهد.
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: در مراسم ختم شهید علی تلخابی یکی از اقوام با ناراحتی به همسر شهید می‌گوید، 2 تا پسر کافی نبود؟! چرا مانع رفتن شوهرت نشدی؟! ... ایشان با شجاعت تمام جواب می‌دهد: من هم می‌خواهم شهید شوم این آرزوی من هم هست؟!همه از این سخنان تعجب می‌کنند. و او ادامه می‌دهد:این خط و این نشان، وقتی خبر شهادتم را شنیدید، باور خواهید کرد!سرانجام کبری تلخابی مادر شهیدان احمد و ابوالقاسم تلخابی و همسر شهید علی تلخابی در مرداد ماه 1366 در راهپیمایی برائت از مشرکین در حرم امن الهی ـ بیت‌الله الحرام ـ در حالی که پرچم سرخ شهادت را در دست داشت و پیشاپیش جمعیت راهپیمایی کننده حرکت می‌کرد، هدف تیراندازی وهابیون
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: پنج شش سالی که مکلف شده بود نمازهایش را اعاده کرد. استقناء کرده بود و گفته بود در قرائت این مشکل را دارم و جواب گشاده و لبی متبسم آماده کشتی بود.بچه‌ها چریک پیر را با صدا و صلوات تشویق می‌کردند. حریف جوان می‌خواست کشتی را واگذار کند، اما پدر حاضر نبود بدون کشتی از تشک خارج شود.بالاخره پیر و جوان به هم درآویختند و کشتی آغاز شد و دقایقی بعد میان هلهله و هیجان ادامه یافت. همه منتظر بودند که چریک پیر کشتی را به حریف جوان وانَهَد، اما ناگهان پیش چشمان حیرت‌زده تماشاگران، چرک پیر، پای حریف جوان را پیچید و پشتش را به خاک مالید.ـ اللهم صل علی محمد و آل محمد.صدای صلوات بچه‌ها در فضای پادگان پیچید.
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: کامران احسانی برای بار پنجم راهی جبهه می شود او این بار علاقمند است نزد دوستش رستمی (مسئول مخابرات) برود و بی سیم چی شود .بدون هماهنگی با مسئولین پرسنلی مستقیم وارد مخابرات در جبهه خرمشهر می شود از قضا رستمی در مرخصی پشت جبهه بوده ولی معاونش به جهت چهره روحانی و ریش بلند وجذاب کامران او را سخت تحویل می گیرد و علی رغم ممنوعیت ورود افراد غیر مسئول به سنگر مخابرات ، از او پذیرایی می کند.پس از چند ساعت بطور اتفاقی فرمانده گردان(میرزایی) وارد سنگر مخابرات می شود و کامران را می بیند. متعجب از معاون مخابرات نام و نشان فرد غریبه را می پرسد.- نمی شناسم.- مگر سنگر شما ... است که هر کس سرش را انداخت پایین ...- می گوید از دو
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: جبهه سرپل ذهاب ارتفاعات قراویز یکی فرمانده است دیگری آرپی چی زن . آن یکی تیربارچی و عموغلام قاطرچی شده . او با قاطر آب و آذوقه و مهمات را از سرپل ذهاب تا سنگرهای خط مقدم حمل می کرد . چون راه ارتباطی ماشین رو به دلیل دید مستقیم عراقی ها روی منطقه ممکن نبوده. روزی عموغلام خود را سرزنش می‌کرده و با صدای بلند طوری که فرمانده‌اش ـ شهید خزایی ـ هم بشنود، می‌گوید: این هم شد کار ؟ این هم شد جنگ ؟ این یعنی جهاد ؟ فردای قیامت رومون می شه بگیم ما قاطرچی بودیم ؟ ...خزایی که صحبت‌های را می‌شنود، او را دلداری می‌دهد می‌گوید: اجر تو فردای قیامت از اجر همه بالاتر است چون کار تو سخت‌تر از ب
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: از بچه های محلات پائین شهر تهران بود و سابقه شرارت داشت.می‌گفتند اعتیاد هم دارد.با شروع جنگ تحمیلی یک دوست صمیمی داشت که شهادتش رگ حیات جدید در زندگی او دمید و او را منقلب کرد . به طوری که از همه خلاف‌هایش دست کشید و حتی اعتیاد را هم کنار گذاشت و در کمال ناباوری اهالی محله با التماس و التجاء به جبهه رفت و در چندین عملیات مهم شرکت کرد . آر پی چی زن قهاری شد که گلوله هایش ردخور نداشت .شدیداً سیگار می‌کشید ولی در غروب آخرین عملیات در جمع بچه های گردان سیگارش را له کرد و گفت: خدایا! این – سیگار – آخرین وابستگی من به این دنیا بود . خدایا! مرا ببخش و اگر من گناهکار را بخشیدی به من نشون بده .ب
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: کریم کریمی عضو سازمان پیشمرگان کرد مسلمان مریوان از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلحه بدست می گیرد و به نبرد بی‌امان با عوامل بیگانه که با شعارهای دروغ و دهن پرکن دفاع از خلق کرد ، خودمختاری و ... در شهرها و روستاهای مناطق کردنشین جولان می دادند ، می پردازد . او و همرزمانش با وجود این که بومی هستند و در شهرها و روستاهای خود خدمت می کنند گاه یک ماه موفق به مرخصی و سرکشی به خانواده خود نمی شوند .کریم جوان پس از هفته ها گشت زنی و نگهبانی در جبهه های نبرد به مریوان می آید، تا چند روزی را با همسر و فرزندان خویش بگذراند .وی مطلع می شود که به علت بمباران شهر مریوان خانواده به روستای" دره ناخی" منزل یکی از بستگان رفته
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه:
غلامعلی جوان (25 ساله) در سال 46 عکس شاه را در جشن تاجگذاری در ملاء عام پاره می کند ...
ماموران غلامعلی را پس از مدتی شکنجه و آزار از زابل به بابل تبعید می کنند . دوران سخت تبعید با پیروزی انقلاب خاتمه می یابد . پس از پیروزی انقلاب غلامعلی و پسرانش تا آخر جنگ رنگ شهر را نمی‌بینند یکی از پسرانش در شلمچه شهید می‌شود و دیگری با بدنی مجروح اسیر می‌شود.
پس از پایان جنگ غلامعلی با دیگر فرزندش، غریبانه 27/10/71 توسط اشرار در جاده زابل – زاهدان به شهادت می رسد .
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه:
در روستای شیرود تنکابن به دنیا آمد در ارتش استخدام شد. خلبان ارتشی مجاهدی بود که از مخالفین راهپیمایی بر علیه رژیم شاه به شمار می رفت در غائله کردستان شهید فلاحی او را ستاره غرب خواند و آنجا که مانع سقوط شهر سر پل ذهاب شد هاشمی رفسنجانی لقب مالک اشتر به او داد. بارها تشویق شد ولی همة هدایا حتی ارتقاء درجه را هم پس داد! مقام معظم رهبری درباره ایمان او می گوید: شیرودی اولین نظامی است که من در نماز به او اقتدا کردم.
1389/6/19
X