معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1511451
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
خلاصه‌ای درباره سوژه: سال 1360 منافقین به منظور از بین بردن نیروهای برجسته و فرماندهان جنگ طرح نفوذ در بدنه نیروهای مسلح را می ریزند . در اسدآباد همدان برای ترور سردار شهید علیرضا خزایی فرمانده سپاه ، (م-ک) دانش آموز سوم دبیرستان از هواداران سازمان مجاهدین خلق عضو بسیج می شود تا در فرصت مناسب نقشه خود را عملی کند . او آموزش تکمیلی را می بیند و عازم جبهه مریوان می شود . شهید علیرضا خزایی هم همراه با گروه به مریوان می‌رود ولی شهید محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان با ماندن خزایی (علیرغم درخواست‌های مکرر حاج احمد متوسلیان) مخالفت می‌کند . علیرضا خزایی از مریوان برمی‌گردد و به جبهه سرپل ذهاب می رود . م – ک در جبهه
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: عراقی‌ها در دفاع متحرک (اردیبهشت 1365) مهران را از ما گرفتند و برنامه داشتند تا خرمشهر را هم بگیرند و آن وقت این دو شهر را با فاو عوض کنند.عده کمی مقابل عراقی ها از خرمشهر حفاظت می کردیم و برای این که خودی نشان بدیم هرشب خط آتیش داشتیم و آتیش رو سر عراقی ها می‌ریختیم . محمد علی هدایی نیک رزمنده 19 ساله همدانی به من گفت دوست دارم هم بی‌سیم چی باشم و هم آر پی چی زن. فاصله سنگر من با سنگر او 200 متری می شد . اون شب زیر آتیش سنگین پستچی پیداش شد . چند تایی نامه داد و رفت . یکی ش مال هدایی بود .بهش زنگ زدم خیلی بلند صحبت می کرد . می گفت اونقدر آر پی چی زده ام که گوشام درد می کنه !گفتم علی نامه داری . گف
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: سال 53 حسین دستگیر می شود – به جرم سیاسی – او را به بند نوجوانان زندان می برند . زندانیان این بند نوجوانان بزهکاری بودند که به جرم دزدی ، دعوا و ... حبس می کشیدند . آن ها دور حسین جمع می شوند و از او می پرسند با کی دعوا کردی؟ چقدر دزدیدی؟ و ... زندگی در زندان آن هم با زندانیانی چون بزهکاران کار مشکلی بوده ولی طولی نمی کشد حسین اکثریت قریب به اتفاق آن بند را نماز خوان می کند . ساواک وقتی می بیند یک نوجوان سیاسی امام جماعت بند شده، حسین را سخت شکنجه می‌دهد و به همین جرم او را تا مدت ها با طناب در زمستان سرد به درخت محوطه زندان می‌بندد و ... سیدمحمدحسین علم‌الهدی بعدها در کربلای هویزه به ش
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: در پاتک روز چهارم عملیات والفجر 5 در تاریخ 30/11/62 (چنگوله مهران)، مزدوران عراقی ارتفاعات از دست رفته را محاصره می کنند و پاتک سنگینی با 4 فروند هلی کوپتر و ده ها دستگاه تانک و نیروهای پیاده تدارک می‌بینند و بعد شروع به پیشروی به سوی گردان بلال لشگر حرکت می‌کنند.روحیه عراقی ها عالی و روحیه ی ایرانی های در محاصره خیلی تعریفی نبوده که به یکباره همه چیز برعکس می شود . موشک آرپی چی هفت رزمنده ای یکی از هلی کوپترها را در هوا مورد هدف قرار می‌دهد . عراقی ها پا به فرار می گذارند و ایرانی ها به تعقیب آن ها می پردازند ...در این عملیات فتحعلی رستمی مجروح می شود . او در خاطرات خود نوشته که پس از ترخیص از بیم
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه:
در اردوگاه 17 چون آقا ابوترابی و اسرای با سابقه اسارت بالا زیاده بودند،‌اردوگاه حال و هوای دیگر داشت. صلیب سرخ که برای سرکشی می‌آمد می‌گفت: یک جمهوری اسلامی کوچکی اینجا تشکیل شده. تمام اردوگاه پر بود از حافظین قرآن و نهج‌البلاغه... یک سرگرد بعثی در اردوگاه بود که بچه‌ها به او «شمر» می‌گفتند. او در مدت سه ماه تحت تاثیر روحیات اخلاقی مرحوم ابوترابی قرار گرفت و به حدی متحول شد که حتی نماز شب هم می‌خواند. مسئولین اردوگاه که فهمیدند جای او راعوض کردند.
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: سردار شهید سید حسین علم الهدی در ایام دانشجویی در دانشگاه فردوسی مشهد به جرم فعالیت علیه رژیم شاهنشاهی دستگیر و مورد شکنجه های سخت قرار می گیرد . او پس از پیروزی انقلاب شکنجه گر خود بنام سروان م.نبوی را مورد عفو قرار می دهد . در نامه سید حسین علم الهدی خطاب به دادستان انقلاب می خوانیم :«اینجانب سید حسین علم الهدی برادرم سروان م.نبوی را عفو کرده و در انتظار آزادی از زندان و دیدارشان می باشم و از دادستان انقلاب تقاضا دارم که در مورد شکایت اینجانب جرمی برای سروان م.نبوی قائل نشده تا پس از آزادی عنصری مجاهد و مؤمن در خدمت انقلاب باشد .»علم الهدی در حماسه هویزه 16/10/59 به همراه جمع کثیری از دانشجویان به ش
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: تعداد اسرایی که در عملیات بیت‌المقدس گرفتیم خیلی زیاد بود. برای انتقال آن همه اسیر به مشکل برخورده بودیم. هم نیرو برای محافظت آن‌ها کم داشتیم و هم ماشین برای انتقال‌شان. طوری شده بود که هر 50 نفر اسیر عراقی را سوار کمپرسی می‌کردیم و یک بسیجی را به عنوان محافظ همراه آن‌ها فرستادیم. یکی از محافظین اسرا بسیجی نوجوانی بود که رفته بود بالای «تاجی» کمپرسی نشسته بود. وقتی ماشین حرکت کرد این بسیجی نوجوان از بالای تاجی به داخل کمپرسی افتاد. 2 تن از اسرا او را به بالای تاجی گذاشتند. کمی که جلوتر رفتند دوباره بر اثر ترمز، بسیجی به داخل کمپرسی افتاد و این اتفاق چند بار تکرار شد. دست آخر د
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: محمدمهدی جعفریان متولد اصفهان در دو سالگی توسط ساواک در تبریز دستگیر می‌شود.تعجب نکنید؟!او فرزند شهید ابراهیم جعفریان و شهیده طیبه واعظی دهنوی است. پدر محمدمهدی ـ ابراهیم جعفریان ـ از بنیانگذاران گروه مهدویون اصفهان است، ‌معلمی که در خرداد 56 گروه او توسط ساواک شناسایی می‌شود. او به همراه همسر جوان خود ـ طیبه واعظی ـ و کودک خردسالش به تبریز مهاجرت می‌کند و در آن دیار غریب به فعالیت سیاسی و مذهبی پرداخته و زندگی سختی را شروع می‌کند. این زندگی چند ماهی به طول نمی‌کشد. ساواک خانه را محاصره می‌کند و با ساکنین خانه (ابراهیم و طیبه و محمدمهدی) مسلحانه درگیر می‌شود. ابراهیم و طیبه
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: بسیجی رزمنده در شهریور 60 ، علی اصغر محمودنیا معلم اسدآبادی در بیمارستان پادگان ابوذر جبهه سرپل ذهاب دلباخته یکی از پرستاران – پروانه شماعی زاده – می شود . قرار و مدار ازدواج گذاشته می شود و پروانه و علی اصغر قرار است بعد از عملیات آتی به قم برگردند و پروانه به حوزه علمیه برود . علی اصغر به معلمی ادامه دهد . عملیات 11 شهریور – رجایی و باهنر- در سرپل ذهاب انجام می شود . علی اصغر و 12 تن از دوستانش مفقودالاثر می‌شوند . پروانه منتظر جنازه و یا خبر اسارت علی اصغر می شود . در یادداشت های شخصی اش نوشته که در خواب شهید رجایی به او گفته علی اصغر پیش ماست و باغی خرم را به او نشان می‌دهد.11 ماه
1389/6/19
خلاصه‌ای درباره سوژه: در شهر اسدآباد خبر می پیچد که علی حاتمی شهید شده است . پوستر شهادت او به عنوان «بای ذنب قتلت» نصب می‌شود. خیل جمعیت بعد از ظهر روز 18 اسفند 64 آماده تشییع پیکر پاسدار شهید علی حاتمی بودند . همه زنان و فامیل های شهید صورت های خود را خراشیده و طبق سنت خود خون آلود کرده بودند و مردانشان هم سر و شانه هایشان را به گل سرخ آراستند. پاسداری با بلندگو به مردم اعلام می کند با تشکر از امت شهید پرور به اطلاع می‌رساند پیکر پاک پاسدار شهید علی حاتمی به مشهد انتقال یافته و اشتباهاً شهیدی مشهدی را به اسدآباد فرستاده اند ... .چند روز بعد علی حاتمی که در جبهه فاو خدمت می کرده به مرخصی می آید و همه را مبهوت می
1389/6/19
X