تصویر روشن فردا را
ای از تبار طلوع و تلاطم!
ای از سلاله شکفتن و رُستن!
این جنوبیِ عاشق!
در قاب چشم های تو می بینم.
اینجا،
در زاغه های سرد و نمور،
در کوچه های خاکیِ شهرم،
قلبم می تپد.
قلب تمام کودکان زاغه نشین،
قلب تمام میهن من...،
نام بلندِ مسلسل،
بر قامتت مبارک باد!
چه استوار می گذری،
از لابه لای نخل های برهنه،
نگاه کن
خورشید پر تلألؤِ خاور،
بر روی تو لبخند می زند
نامت بلند، هماره
ای جنوبی عاشق!
ای قلبِ پرطپشِ سرزمین من...!
منبع: کتاب «حماسه خرمشهر»، تهیه و تدوین: «دفتر اطلاع رسانی و پژوهش های فرهنگی دفاع مقدس»، ناشر: «سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی»، چاپ اول بهار سال 1376، صفحه 143.
مانده ز فهم تو دلم بی نصیب
معجزه عشق، غروب غریب!
نام تو را بردم و قلبم شکست
مثل شهیدان، تو غریبی، غریب
بیرق افراشته زخم تو
حادثه ای پر ز فراز و نشیب
می وزد از خاک تو، بوی بهشت
بوی خدا، بوی ظفر، بوی سیب
خاک تو، سر منزل مقصود عشق
ای وطن عشق، نداری رقیب
قلب زمین، قبله خون! قاف زخم!
معجزه سرخ! عجیبی! عجیب
مژده آزادی تو، دلنواز
خنده پیروزی تو، دلفریب
باز بخوان سوره و النازعات
باز بخوان آیه «امن یجیب»
خرم و سرسبز بمان تا ابد
ای وطن چلچله های نجیب!
فتح تو، یک معجزه روشن است
«نصر من الله و فتح قریب»
سالی گذشت، بازنیامد وعید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد وغم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد
مادر کنار سفره، کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال، تیر و آذر و اسفند و خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی ناامید شد
ده سال گریه های مرا دید و گریه کرد
حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد
ده سال، رنگ پنجره های اتاق من
هم رنگ چشم های سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفت بود که بابا شهید شد
به سرم زد که نامه بفرستم به تو که پلک هات سنگین است
چشم هایم به واقعیت ها بی تو اما همیشه بدبین است
من تصور نمی کنم هرگز پدرم توی جنگ مرده ولی
مادرم گفته شهر می داند، روح بابا کنار پوتین است
مادرم خواب دیده است شبی که خدا مثل قبل می آید
خواب هم اتفاق روزانست، مادر من زنی خوش آیین است
من به همراه خاطرات قشنگ، دُور تا دُور شهر می گردم
پدرم شد شهید راه خدا، این شهادت چه قدر شیرین است
فکرهایت همیشه قلابی است، دست هایم همیشه می لرزد
چشم هایم شبیه خرمشهر، سال ها می شود که خونین است
منبع: کتاب این شرح بی نهایت
صدای واعطشا را شنیددستانت
یه سمت مشک ترامیکشیددستانت
زمینمحاصره بود و زمان برای تو تنگ
دل از زمین و زمان می برید دستانت
خیام،بدرقه ات را «دعای باران» کرد
خداکند نشود ناامید دستانت
به حال اهل حرم مشک هم جگ سوزاند
دمی که بر لب دریا رسید دستانت
هنوز خواست کفی از فرات بردارد
در آب کودک ششماهه دید دستانت
قلم قلم شد و در بارشی ز خنجر و تیغ
حماسه های بزرگ آفرید دستانت
کنار علقمه بر شنه ی صبور علم
تمام خون دلش را چکید دستانت
چقدر شرم ز عطشانی برادر داشت
که زودتر ز تو می شد شهید دستانت