معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1511442
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
مرا شهری است بی سامان و برباد سواد اندوده چون مینوی شّدار مرا نه، شهری از زاغان کژخُلق فراسوتر ز جابلس ها و جابلق خدایش ناخدایی بی سرانجام زمینش آسمانی دام در دام کج اندیشانه خورشیدش شراری است مهش اسب چموش بی سواری است به تالابش خدایان خفته در خاک بیابانش ظهور زخم و خاشاک رها کن! شهر من همرنگ مرگ است رها کن! جلوه گل در تگرگ است غریبان! شهر من را باد برده است زمین، شهر مرا از یاد برده ست کدام افسون چنین آواره ام کرد و در بُهت زمین آواره ام کرد خدایا دشت سرگردان من بود شب و آوارگی ویران من بود خدایا گردبادی بود جانم زبان چون ذوالفقاری در دهانم نیامم کام و کامم شعله زاری دلم دیوانه ای آتش سواری الا ای ذوالفقار خفته در کام برآ چون آفتا

تصویر روشن فردا را
ای از تبار طلوع و تلاطم!
ای از سلاله شکفتن و رُستن!
این جنوبیِ عاشق!
در قاب چشم های تو می بینم.
اینجا،
در زاغه های سرد و نمور،
در کوچه های خاکیِ شهرم،
قلبم می تپد.
قلب تمام کودکان زاغه نشین،
قلب تمام میهن من...،
نام بلندِ مسلسل،
بر قامتت مبارک باد!
چه استوار می گذری،
از لابه لای نخل های برهنه،
نگاه کن
خورشید پر تلألؤِ خاور،
بر روی تو لبخند می زند
نامت بلند، هماره
ای جنوبی عاشق!
ای قلبِ پرطپشِ سرزمین من...!

منبع: کتاب «حماسه خرمشهر»، تهیه و تدوین: «دفتر اطلاع رسانی و پژوهش های فرهنگی دفاع مقدس»، ناشر: «سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی»، چاپ اول بهار سال 1376، صفحه 143.

شد دلم بی قرارِ لاله ها می کنم عزمِ دیار لاله ها گرچه هر سویی هزاران لاله است هر قدم اندوه و درد و ناله است پر گل است هر گوشه خاکِ میهنم پُر توانم کرد از گل دامنم لیکن آنجا می روم کز ارغوان پرسم احوال بسی سروِ جوان پرسم از آن نخل های استوار بی سر آخر چون شوند و بی مزار؟ می روم آنجا که خاکش توتیاست سرزمینش، سرزمین کربلاست می روم با کاروان شاعران می روم با داغ و اندوهی گران مسجدی از دور پیدا می شود دامنم از اسک دریا می شود من نمی دانم که سیل اشک چیست؟ بی سبب آخر چرا باید گریست؟ من نه تنها، بل گروه شاعران با نوای نوحه ی «آهنگران» زار، زار، آن سان که نی دارد فغان این یکی در آشکار و آن نهان هر کسی از شور و حال و ناله ایست هر کدامی را ف

مانده ز فهم تو دلم بی نصیب
معجزه عشق، غروب غریب!
نام تو را بردم و قلبم شکست
مثل شهیدان، تو غریبی، غریب
بیرق افراشته زخم تو
حادثه ای پر ز فراز و نشیب
می وزد از خاک تو، بوی بهشت
بوی خدا، بوی ظفر، بوی سیب
خاک تو، سر منزل مقصود عشق
ای وطن عشق، نداری رقیب
قلب زمین، قبله خون! قاف زخم!
معجزه سرخ! عجیبی! عجیب
مژده آزادی تو، دلنواز
خنده پیروزی تو، دلفریب
باز بخوان سوره و النازعات
باز بخوان آیه «امن یجیب»
خرم و سرسبز بمان تا ابد
ای وطن چلچله های نجیب!
فتح تو، یک معجزه روشن است
«نصر من الله و فتح قریب»

سالی گذشت، بازنیامد وعید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد وغم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره، کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد

ده سال، تیر و آذر و اسفند و خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی ناامید شد

ده سال گریه های مرا دید و گریه کرد
حرفی نزد، نگفت چرا ناپدید شد

ده سال، رنگ پنجره های اتاق من
هم رنگ چشم های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفت بود که بابا شهید شد

... حتی اگر به لهجه ی گرم جنوب نیست می خوانمت که دم نزدن از تو، خوب نیست از موج موج جاری خون می نویسمت از شرجی هوای جنون می نویسمت سر راست کن بلند غرور آفرین من چون نخلهای بی سر و بی سرزمین من شهر کبوتران پر و بال ریخته! شهر به وقت اسلحه صد سال ریخته شهر شمیم گندم و گلنام های سبز تکبیرهای سرختر از بامهای سبز! نامت شبیه عطر تغزل مقدس است رمز حیات تازه ی بیت المقدس است خاک تو صف به صف تن گل را به خط کشید آزادی تو پای خدا را وسط کشید نام تو روی مرز زمان ایستاده است درشرق نقشه های جهان ایستاده است سر راست کن دوباره به سمت خطر بایست! از سالهای گمشده مردانه تر بایست! صد شعر طول و عرض خیالت حماسی است نه،نه، نگفتن از تو فقط ناسپاسی است حتی
من تشنه ام چرا کسی آبم نمی دهد در پاسخ سوال؛ جوابم نمی دهد این روزها عجیب گرفتار و خسته ام تسلیم روزهای پس از این نشسته ام چون طفل در رحم؛ به کناری خزیده ام زانوی غم گرفته و خلوت گزیده ام چشمی مرا دوباره رصد می نمود کاش دستی مرا دوباره مدد می نمود کاش آنکه مرا به سنگ محک می زند کجاست؟ جائی که خون به خاک؛ شتک می زند کجاست؟ یادش بخیر پشت همین روزهای سرد خورشید بود همنفس مردهای مرد جائی که مرگ بوسه به دستان عشق زد دلتنگ بود و بر صف مستان عشق زد جائی که سیب از سر هر شاخه می چکید (امن یجیب) از سر هر شاخه می چکید جائی که خاک بوی گل یاس می گرفت هر تشنه آب از کف عباس(ع) می رفت جائی که عشق بود؛ طرب بود؛ ناز بود درهایآسمان خدا باز باز بود از هر قبیله م
سوراخ های گوشتان را بستند و دیوارهای مارا سوراخ کردند چشم هایشان را بستند و چشمه های خون را در خاک ما جاری کردند داشته هایشان را جویدند و دندان برای دشت های ما تیز کرند دماغ هایشان را بالاتر گرفتند شاید دمار از روزگار ما در آورند سرهایشان را چسبیدند و سردارهایمان را طمع کردند و سیاهی ابر شدند که خم به ابروی ما بیاورند عروسک شدند و به خاله بازیمان خواندند غافل از بزرگ شدنمان آب نبات به دست گرفتند که کودکانمان را فریب دهند غافل از دستهای هب سلاح کودکانمان و هنوز گوشواره های کودک خرمشهری زیر خاک است ومی خواهند گوشهای کودک فلسطینی را ببرند بازی را باخته اند و باز بازیگر می طلبند غفل از نمایشنامه تکراریشان مجسمه مقومت وایثار

به سرم زد که نامه بفرستم به تو که پلک هات سنگین است
چشم هایم به واقعیت ها بی تو اما همیشه بدبین است

من تصور نمی کنم هرگز پدرم توی جنگ مرده ولی
مادرم گفته شهر می داند، روح بابا کنار پوتین است

مادرم خواب دیده است شبی که خدا مثل قبل می آید
خواب هم اتفاق روزانست، مادر من زنی خوش آیین است

من به همراه خاطرات قشنگ، دُور تا دُور شهر می گردم
پدرم شد شهید راه خدا، این شهادت چه قدر شیرین است

فکرهایت همیشه قلابی است، دست هایم همیشه می لرزد
چشم هایم شبیه خرمشهر، سال ها می شود که خونین است

منبع: کتاب این شرح بی نهایت

صدای واعطشا را شنیددستانت
یه سمت مشک ترامیکشیددستانت
زمینمحاصره بود و زمان برای تو تنگ
دل از زمین و زمان می برید دستانت
خیام،بدرقه ات را «دعای باران» کرد
خداکند نشود ناامید دستانت
به حال اهل حرم مشک هم جگ سوزاند
دمی که بر لب دریا رسید دستانت
هنوز خواست کفی از فرات بردارد
در آب کودک ششماهه دید دستانت
قلم قلم شد و در بارشی ز خنجر و تیغ
حماسه های بزرگ آفرید دستانت
کنار علقمه بر شنه ی صبور علم
تمام خون دلش را چکید دستانت
چقدر شرم ز عطشانی برادر داشت
که زودتر ز تو می شد شهید دستانت

X