شور عشقت به دل افتاد چنان مست شدم
که زخود قطع نمودم، به تو پیوست شدم
آتش عشق تو در دل شرری زد که سحر
سوختم، خاک شدم، یکسره از دست شدم
نیست از من اثری هرچه بگردم چکنم؟
لیک در کوی تو چون نیست شدم هست شدم
سر نهادم به کفت پای بر افلاک زدم
مهر گشتم چو تو را ذره شدم، پست شدم
با تو بی پرده بگویم که گرفتار توام
بی جهت نیست که آزاده و سرمست شدم
به یاد شهید: سیّدمحمّد بروجردی
به تسّلای مهندس یوسف عظیمی
رفیقا! مبارک ترا غسلِ در خون
شهیدا! ز داغ توام داغ افزون
دلیرا! وطن آبرو یافت از تو
عزیزا! ز خونت کفن گشت گلگون
الا ای همایون بصیرت، که رفتی
ترا باد از حقّ، مقامی، همایون
تو مضمونِ خونشعرِ این انقلابی
چه بسیار این شعرِ خون یافت مضمون
ترا مهر خندید و مه نور پاشید
که سعی تو گُل کرد در کوه و هامون
تو بُردی، که در راه دین پا فشردی
تو در خطّ ایمان و خصم تو بیرون
هر آنکس که سَروِ قدت واژگون خواست
شود خانه ی آرزوهاش، وارون
امید آنکه در صبر بر چون تو مردی
بما صبر ریزد خداوند بیچون
ما همانیم که بودیم دگرگون نشدیم
کم نگشتیم زخود گرچه هم افزون نشدیم
بین آنان که همه خون طلب و خون به لبند
آفرین گوی به ما غیر جگر خون نشدیم
همچو یعقوب دل ماست پیِ وصل عزیز
از پیِ رهزن پیراهن گلکون نشدیم
چون نگه تند زچشمان ندویدیم برون
اندرون خون شده همچون دل و بیرون نشدیم
ای که ما را همه دم طعنه دگرگون بزنی
ما همانیم که بودیم دگرگون نشدیم
پختگیهای جهان از سوختنهای من است
روشناهایش زخود افروختنهای من است
آن همه بینائیش باشد زنور چشم من
آن همه دانائیش زآموختنهای من است
هست از پرواز عقل من چنین والانظر
باد دستانش هم از اندوختنهای من است
زندگانی این چنین بی جرم و بی عیب و گناه
از نظر سوی ملائک دوختنهای من است
تا قیامت منشأ آسایش و آرایشش
تاختنهای من است و توختنهای من است
این شعر را علامه شهید استاد مطهری
بعد از پانزده خرداد در زندان شهربانی در فراِز حضرت امام خمینی (ره) سروده است
به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
میان ما و تو پیوند تا باشد نفس ما را
سزوار تو ای جان کنج زندان نیست منزلگه
سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را
رواِ منظر دیده مهیای قدوم تو
کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را
تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت
به راه عدل و آزادی، نه باک از هیچکس ما را
چه جای قصّه مشروح، در مقام شهید
که خود بس است، برای شهید، نام شهید
چه شربتی است، خدایا؟ کسی نمی داند
که تشنه بود بر او چون حیات ـ کام شهید
سزای دوست، چه جز هدیه یی گرامی تر
نثار آنچه گرامیترین، مرام شهید
نه در حساب در آید نه در نظر گنجد
دوام عمر دو عالم بُوَد دوام شهید
گُلِ ز شاخه در افتاده یا که خفته خاک
مگو که حال دگر هست، در قیام شهید
حسین(ع) بود و برآورد بانگ حق جویی
از او رسید به آزادگان پیام شهید
هر آنکه خاطر محبوب از او شود خرسند
در آسمان محبّت بر او سلام شهید
به باغ یاد درآ، سیر کن بهاران را
خزان رسیده بهار امیدواران را
بپوش جامه ز خون شفق، که پوشاندند
ز قطره های شقایق سپیده زاران را
غبار حادثه باری نشسته بر سر شهر
به شستشوی طلب کن صفای باران را
ز خون پاک شهیدان مزار گلگونست
خبر دهید به کهسار، لاله کاران را
به بوی صدق، رهی جست سوی حق «صادق»
که همچو خویش در آن دید، جان نثاران را
به سرفرازی از این ورطه رخت بربستند
ز اشک و خاطره رهتوشه کن سواران را
حضور عاطفه در سینه های آینه سان
قرار خاطری آورد بی قراران را