معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1517451
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
رو به باغ آوردم، باغ را خزان کردمبی خبر کشیدم آه، باد را وزان کردمبس که پر خزان ماندم، گویی از زبان ماندمدر دهان باد اینک برگ را زبان کردمتر چو شد مرا دیده، پیش جوی خشکیدهبر گلوی جو از چشم، آبها روان کردمزیر بار شبنم شد، سبزه های مژگانمقامتم یکی خم شد، سرو را کمان کردمبرق گشتم و دیدم، روزگار، تاریک استرعد گشتم و چندی در جهان فغان کردمآسمان نبودم، لیک بار آسمان بردمآستان نبودم، لیک کار آستان کردمکار مردمان دیدم هیچ از دل و جان نیستدادها زدل گفتم، شکوه ها زجان کردمدیدم اهل دعوا را کوهشان همه کاه استکوه و کاهشان را پُف تا به کهکشان کردمچشم بر زمین بردم، دست کوتهم دیدمدست بر سما دادم رو به آسمان کردمبی مجاز چون بالم ریخت مشت پر گشتمسوخت آشیانم چو

شور عشقت به دل افتاد چنان مست شدم
که زخود قطع نمودم، به تو پیوست شدم
آتش عشق تو در دل شرری زد که سحر
سوختم، خاک شدم، یکسره از دست شدم
نیست از من اثری هرچه بگردم چکنم؟
لیک در کوی تو چون نیست شدم هست شدم
سر نهادم به کفت پای بر افلاک زدم
مهر گشتم چو تو را ذره شدم، پست شدم
با تو بی پرده بگویم که گرفتار توام
بی جهت نیست که آزاده و سرمست شدم

امشب نگاهت را دوباره آسمانی کنچرخی بزن با چشمهایت مهربانی کنامشب پناهی ده، دل بی سرپناهم راجان مرا سرشار شوری از جوانی کن با تو دوباره تازه و شاداب می گردم تا لحظه های تازه دل را میهمانی کندریا به دریا می کشی با خود دل ما را با ساحل لب تشنه یک دم همزبانی کنهر شب به آتش می کشد چشمت جهانم راکم با نگاه ساده ات آتشفشانی کن ای شروه خوان لحظه های درد و حیرانیاین سینه را غرِ غزل تا می توانی کن تا پر کنی اندیشه را از موج پروازی با خاطر کوچ پرستو زندگانی کن باران اشکم می سراید باز و می گوید با خاطرات کهنه من هر چه دانی کن با شکوه می گویم از این غم های کوچکتررنج بزرگی را برای من نشانی کن ای ابر ماتمزای لختی عقده را واکنامشب بیا بر سینه ی من دشتبانی کن

به یاد شهید: سیّدمحمّد بروجردی
به تسّلای مهندس یوسف عظیمی

رفیقا! مبارک ترا غسلِ در خون
شهیدا! ز داغ توام داغ افزون
دلیرا! وطن آبرو یافت از تو
عزیزا! ز خونت کفن گشت گلگون
الا ای همایون بصیرت، که رفتی
ترا باد از حقّ، مقامی، همایون
تو مضمونِ خونشعرِ این انقلابی
چه بسیار این شعرِ خون یافت مضمون
ترا مهر خندید و مه نور پاشید
که سعی تو گُل کرد در کوه و هامون
تو بُردی، که در راه دین پا فشردی
تو در خطّ ایمان و خصم تو بیرون
هر آنکس که سَروِ قدت واژگون خواست
شود خانه ی آرزوهاش، وارون
امید آنکه در صبر بر چون تو مردی
بما صبر ریزد خداوند بیچون

ما همانیم که بودیم دگرگون نشدیم
کم نگشتیم زخود گرچه هم افزون نشدیم
بین آنان که همه خون طلب و خون به لبند
آفرین گوی به ما غیر جگر خون نشدیم

همچو یعقوب دل ماست پیِ وصل عزیز
از پیِ رهزن پیراهن گلکون نشدیم
چون نگه تند زچشمان ندویدیم برون
اندرون خون شده همچون دل و بیرون نشدیم
ای که ما را همه دم طعنه دگرگون بزنی
ما همانیم که بودیم دگرگون نشدیم

پختگیهای جهان از سوختنهای من است
روشناهایش زخود افروختنهای من است
آن همه بینائیش باشد زنور چشم من
آن همه دانائیش زآموختنهای من است

هست از پرواز عقل من چنین والانظر
باد دستانش هم از اندوختنهای من است
زندگانی این چنین بی جرم و بی عیب و گناه
از نظر سوی ملائک دوختنهای من است
تا قیامت منشأ آسایش و آرایشش
تاختنهای من است و توختنهای من است

ای نخل تیرخورده، دانی مرا تو بایدلرزیدن تو هر دم، درد مرا فزایدخورشید چون نشنید، محزون و غرقه در خونپر نور و تاجداری، خورشید چون برآیدتیری که در تن توست، شاید نه دشمن توستسوی منش زمانی انداختند شایداویی که خودنبوده ست،پستت چوخویش می خواستچون پست طینتی بود، اوج تو را نشایدبر پای خویشتن باش، امداد جان خود باشای نخل اگر نپایی، جان و دلم نپایدزین باغ تیرخورده، همواره ناله بشنوگاهی دهان پرخون هر غنچه اش گشایدبین از خزان هر گل، داغی به جان بلبلکی بلبلی در این باغ، بی داغ می سراید؟یک نخل از دم باد، در باغ غیر افتادشاخ و تنش رها شد، بر ریشه اش چه آید؟صد نخل اوفتاده، سر بر زمین نهادهتا نخل زندگانی سر بر سما بسایدای نخل، کاش دنیا در پاس خاطر توسر سبزه

این شعر را علامه شهید استاد مطهری
بعد از پانزده خرداد در زندان شهربانی در فراِز حضرت امام خمینی (ره) سروده است

به رغم کوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
میان ما و تو پیوند تا باشد نفس ما را
سزوار تو ای جان کنج زندان نیست منزلگه
سزد گر خون ببارد از دو دیده هر نفس ما را
رواِ منظر دیده مهیای قدوم تو
کرم فرما و بپذیر از صفا این ملتمس ما را
تمام ملت ایران فکنده چشم بر راهت
به راه عدل و آزادی، نه باک از هیچکس ما را

مهربانی، ترانه خوان شماستعشق، هر لحظه، میهمان شماستبا شما دوستی، چه آسانستنبض احساس، هم زبان شماستافق صبحگاه هر سامانسایه ساری ز ارغوان شماستروی پیشانی عبور سحرجا به جا ردّی از نشان شماستدل، اگر قصد قربتی داردراه نزدیکش آستان شماستدر بهشت خدا دلی مشتاقعاشق قلب مهربان شماستچشمه سلسبیل و لقمه نورکوزه آب و قُرصِ نان شماستدر نماز که جز شما آمداین شهادت که در اذان شماست؟شعر بیداری جهان، امروزگوشه هایی ز داستان شماستسخن از عشق و شور و ایمان استای شهیدان، زمان، زمان شماست.با پاکبازان صفاورزِ مهاجرای خانه آبادان حق، ای پاکبازان!ای در میان پاکبازان، سرفرازان!ای سینه را از ابر رحمت آب داده!ای ساز دل را نغمه در محراب داده!ای خون بهای جانتان، جانبخش جان

چه جای قصّه مشروح، در مقام شهید
که خود بس است، برای شهید، نام شهید
چه شربتی است، خدایا؟ کسی نمی داند
که تشنه بود بر او چون حیات ـ کام شهید
سزای دوست، چه جز هدیه یی گرامی تر
نثار آنچه گرامیترین، مرام شهید
نه در حساب در آید نه در نظر گنجد
دوام عمر دو عالم بُوَد دوام شهید
گُلِ ز شاخه در افتاده یا که خفته خاک
مگو که حال دگر هست، در قیام شهید
حسین(ع) بود و برآورد بانگ حق جویی
از او رسید به آزادگان پیام شهید
هر آنکه خاطر محبوب از او شود خرسند
در آسمان محبّت بر او سلام شهید

به باغ یاد درآ، سیر کن بهاران را
خزان رسیده بهار امیدواران را
بپوش جامه ز خون شفق، که پوشاندند
ز قطره های شقایق سپیده زاران را
غبار حادثه باری نشسته بر سر شهر
به شستشوی طلب کن صفای باران را
ز خون پاک شهیدان مزار گلگونست
خبر دهید به کهسار، لاله کاران را
به بوی صدق، رهی جست سوی حق «صادق»
که همچو خویش در آن دید، جان نثاران را
به سرفرازی از این ورطه رخت بربستند
ز اشک و خاطره رهتوشه کن سواران را
حضور عاطفه در سینه های آینه سان
قرار خاطری آورد بی قراران را

X