معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1518448
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

بسم‏الله الرحمن الرحیم
نمی‏دانم، چگونه می‏توان از علی سخن گفت که شایستة حق او باشد. علی بزرگ است؛ ولی چه کسی جرأت دارد که از بزرگی او نیز سخن بگوید؟ علی از هر چه بگوییم و بنویسیم بازهم بزرگتر است. او در فهم و وهم ما نمی‏گنجد. چه بهتر که عاشقان راه علی و شیفتگان و مشتاقان راستین او، شهدا- که رنگی از او دارند و رایحه‏ای از عطر و شمیم ولایت او بو کرده‏اند- از علی بگویند که قطعاً سخنانشان صاف‏تر و به بزرگی علی نزدیک‏تر است.
شهید دکتر مصطفی چمران، عارفانه به علی عشق می‏ورزید و همیشه او را در بی‏نهایت می‏جست، علی را در اوج کمال انسانی می‏دید که در معراج در پیشگاه الهی ایستاده است و خود را آن‏قدر پائین، که شرم می‏کرد از علی سخن بگوید و این را جسارتی در پیشگاه علی می‏دانست. همه مظاهر زیبای کمال علی را تجلّی صفات خدایی می‏دانست که به بی‏نهایت متصل است. فریفته علم او، حلم او، زهد و تقوای او، ایمان واعتقاد او، شجاعت او، عدالت بی‏نظیر او، قضاوت او، قدرت بیان او، نیزهوشی و زکاوت او، عطوفت و مهربانی او، خلوص و عرفان او، عشق سوزان او و بالاخره تنهایی تنهای او بود و همه این فضایل را در علی، نمونه و الگو و اسوه‏ی خود می‏دید و می‏گفت که باید سعی کنسم به سوی این اقیانوس بی‏کران فضایل و کمال بشتابیم، گرچه نمی‏توانیم به آن دست یابیم؛ ولی اگر در این مسیر طی طریق کنیم خود نعمت و پیروزی بزرگی است.
در این مجموعه که از چند دست‏نگاشتة شهید دکتر مصطفی چمران درباره علی(ع) یا راز و نیاز با علی و سه سخنرانی تشکیل یافته است، سعی شده است درحد اختصار از نگاهی دیگر به علی(ع) نگریسته شود، و آن نگاه شهیدی از عاشقان دل‏سوختة‌علی است که همة عمر نام علی و یاد علی، روحیه‏بخش دردها و رنج‏ها و غم‏ها و تنهایی او بود و همه اینها را به درد و رنج و غم و تنهایی علی گره می‏زد و بی‏پروا به مصاف گرداب‏های مهیب خطر می‏رفت تا شاید عشق و محبت به ذات ازلی را- که از علی اموخته بود- او را به وصال معشوق و لقاء حق برساند. او در معراج محبوبیت با شهادت خود به سوی معبود پر کشید و سینه پردرد و عشق سوزان و قلب مجروح خود را تقدیم حق کرد.
بدان امید که راه علی و نام علی و یاد علی چون چراغی فروزان، راه هدایت و انسانیت را به همة ما بنمایاند.
مهدی چمران
21/11/79




بسم ‏الله الرحمن الرحیم

اَلصَلواهُ وَالسَّلام عَلی سَیِدالاَنبیاءِ وَالمُرسَلین اَبِی‏القاسِمِ مًحَمَّد صَلَّ‏للهُ عَلَیهِ وَآلِه‏الطَّیِبینَ‏ الطاهِرینِ
ماه مبارک رمضان است و ماه خداست و ماه ذکر. از این نظر می‏خواستم که در مطلع سخنم چند کلمه‏ای درباره‏ی ذکر بگویم، شما می‏دانید که در مکتب مقدس ما، علاوه بر آن که انسان را از نظر نظری و تئوری تربیت می‏کند، از نظر تربیتی، تربیتی نیز را به او نشان می‏دهد. اسلام ما مکتبی نیست که فقط با یک مشت فرمول و کتاب و تئوری بخواهد انسان‏ها را راهنمایی کند، بلکه با اقسام راه‏های علمی و تربیتی این انسان را می‏سازد. نماز ما و روزه‏ی ما در این ماه مبارک، ‌نمونه‏ای بسیار مؤثر و عمیق برای همین تربیت عملی است.
شما می‏دانید که یک پزشک به مضّار الکل آگاهی کامل دارد. علم دارد؛ اما متأسفانه الکل می‏نوشد، با آن که می‏داند برای سلامت او مضّر است. علت آن است که از نظر تربیتی نمی‏تواند نفس خود را به زیر کنترل و اراده‏ی خود درآورد. بنابراین می‏بینیم که علم و آگاهی نظری کافی نیست، ‌باید یک تربیت نفسی هم وجود داشته باشد. آن علومی را که در کتب می‏خوانند و یاد می‏گیرند،‌ برای سرنوشت انسان‏ها کافی به حساب نمی‏آید. بین مثال‏های مختلفی که می‏زنند –به خصوص برای جوانان- مثال فوتبال است. یکبار ممکن است که شما در کنار زمین بنشینید و به بازی دیگران نگاه کنید و بدانید که هر یک از بازیکنان چه نقشی به عهده دارد و چگونه بازی می‏کند؛ اما اگر کسی بخواهد سال‏های دراز در کنار زمین بنشیند و بازی دیگران را نظاره کند، ‌خود او هیچ‏وقت فوتبالیست نمی‏شود، مگر آن که خودش وارد بازی شود، بازی کند، دریبل کند، به زمین بخورد و در خلال تجربه‏ی علمی این بازی را می‏آموزد.
خیلی چیزها در طبیعت هست که انسان باید در خلال تعلیم و تربیت آن را بیاموزد. از روی کتاب، از روی نوسته‏ در داخل مدرسه کافی نیست. نمونه‏های بزرگ دیگری است که این‏چنین است و طبیعت بشری طوری ساخته شده است که انسان را برای تربیت آماده می‏سازد. برای این تربیت باید بک‏نوع عادت برای انسان به وجود بیاید که آن را طبیعت ثانوی می‏گویند. برای شما مثالی می‏زنم:
فرض کنید یک طفل کوچک که طبیعتش همان فطرت و طبیعت اسلامی است، از فساد و ظلم و دروغ به دور است. بنابراین می‏بینیم که در اوان کوچکی این طفل نمی‏تواند دروغ بگوید، این طفل قادر نیست که کسی را اذیت و ایذا کند. می‏بینید که مثلاً طلبکاری به در خانه می‏آید و صاحب خانه پول ندارد که به طلبکار خود بدهد. طلبکار در می‏زند. بچه در را باز می‏کند و طلبکار از بچه درخواست می‏کند که به پدرش خبر دهد که طلبکار آمده است. این بچه کوچک نیز که فطرتش همان فطرت اسلامی است پیش پدر می‏آید و می‏گوید طلبکاری است که به در خانه آمده است. پدر که می‏خواهد از دست طلبکار بگریزد، به این طفل کوچک می‏گوید: «برو به طلبکار بگو که پدرم نیست»، یعنی اولین دروغ را بر دهان این طفل می‏گذارد؛ اما این طفل که هنوز طبیعتش با دروغ آشنا نشده است، به در خانه می‏رود و می‏گوید: «پدر می‏گوید که بگو نیست»، یعنی که هست. نمی‏تواند دروغ بگوید. آن‏گاه پدر از این طفل عصبانی می‏شود، ‌او را ممکن است تنبیه کند و با زور این صفت کذب را بر قلب پاک کودک تحمیل می‏کند و آرام‏آرام این کودک پاک با دروغ و فساد انس می‏گیرد، یا تربیت می‏شود. آن‏چنان ساده نیست که بتوان فطرت آدمی را به سادگی از این طرف یا به آن طرف سوق داد. باید تربیت‏اش کرد، ممکن است از راه غلط باشد یا از راه صحیح.
اسلام ما در صدد است که این انسان را به راه صحیح آن‏چنان تربیت کند که دروغ نگوید، فساد نکند، ظلم به راه نیاندازد، حق دیگری را نخورد. و برای این کار عبادات در اسلام بزرگترین نقش را بازی می‏کند که هم‏چنان که گفتم، همین روزه در ماه مبارک رمضان از بهترین نمونه‏های این نربیت نفسانی است. این انسان را آن‏چنان قوی می‏کند و می‏پروراند که برخلاف هوا و هوس خود، برخلاف خواسته‏های خود، آن‏چنان اراده او قوی می‏شود که حبّ ذات را و شکم را و احساسات و شهوات را به زیر پا می‏گذارد و اراده‏ی روحانی خود را بر همه‏ی خواسته‏های نفسانی مسلط می‏نماید. بنابراین این روزه که در این ماه مبارک دوستان ما با آن انس می‏گیرند، یکی از راه‏های تربیتی است که این انسان را می‏سازد تا در مقابل مشکلات بتواند مقاومت کند.
مقاومت کار سختی است. آن کسانی که به زیر شکنجه در زندان‏های طاغوت یا برای مدت‏های دراز زجر و شکنجه دیده‏اند، آن‏ها می‏دانند که در مقابل شکنجه کسانی می‏توانند مقاومت کنند که اراده‏ی قوی داشته باشند، بتوانند بر خواسته‏های خود مسلط شوند. یکی از ساده‏ترین طرقی که در شکنجه‏های سال‏های پیش متداول بود زندانی را برای روزهای متمادی تشنه و گرسنه می‏داشتنند تا آن‏جا که طاقتش به سر می‏آید، یکباره او را بر سر سفره رنگین وارد می‏کردند که از همه نوع طعام بر سر سفره حاضر بود. این زندانی اگر اسیر شکم بود، به سرعت تسلیم می‏شد و آن‏چه را که از او می‏خواستند می‏گفت. اما کسانی می‏توانستند در مقابل این خواسته‏ی شکم مقاومت کنند که دارای سابقه و تجربه بودند. کسانی که روزه گرفته‏اند و این تربیت نفسی را تجربه کرده‏اند، به سادگی در مقابل دشمن تسلیم نمی‏شوند و مقاومت می‏کنند. نمونه‏های آن بسیار زیاد است. به طوری که می‏بینید مؤمنین و آن کسانی که نفس خود را تربیت کرده‏اند، در مقابل خواسته‏های شیطانی این زندانیان چه مقاومت‏ها از خود بروز داده‏اند و اراده‏ی خود را به حبّ‏ذات و منافع شخصی ترجیح داده‏اند.
یکی از اصول تربیتی در اسلام ذکر است. ذکر، تسبیحی را که به دست دارید و همه‏روزه لااله‏الا‏الله ، الحمدالله ، سبحان‏الله و ذکرهای دیگری را می‏گویید، یک مظهر و نمونه‏ای است که از یک ذکر. این ذکر یکی از اصول تربیتی است که می‏خواهد قلب این انسان را، روح انسان را پاک کند و این انسان را محل تجلی صفات خدایی قرار بدهد و او را چنان تربیت گند که خلیفه‏الله علی‏الارض باشد، جانشین خدا بر زمن گردد. آیه‏های زیادی در قرآن برای ذکر آمده است.1 یکی از این آیه‏ها را برای شما می‏خوانم. در یک‏جا می‏فرماید:
وَاذْکُرواللهَ کَثیراً لِعَلَّکُمْ تُفْلِحون2 و در جای دیگر:یا اَیُّهاالَّذینَ آمَنوا اذ‎کُرُاللهَ ذِکْراً کَثراً.3
برای آن که سعادتمند و رستگار شوید خدای بزرگ را به مقدار خیلی زیاد ذکر بگوئید. خدای را فراموش مکنید.
آیه‏ی دیگری است در سوره‏ی آل‏عمران که بیشتر تکیه کلام من بر آن است:
اِنَّ فی خَلقِ‏السَّماواتِ وَالاَرضِ وَاختِلافِ‏الّیْلِ والنَّهارِ لَآیاتٍ لِاوْلیِ‏الْاَلبابِ اَالّینَ یَذکُرونَ‏اللهَ قیاماً وَ قُعوداً وَعَلی جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکَّرونَ فی خَلقِ‏السَّمواتِ وَالارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتُ هذا باطلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابّ‏النّار.1
در این آیه نکته‏ی مهمی را بیان می‏فرماید، که کسانی که خدای را ذکر می‏گویند، درحالی که ایستاده‏اند یا نشسته‏اند و یا حتی خوابیده‏اند، و بعد شرح می‏دهد که اینان چه کسانی هستند. اصولاً هنگامی که درباره‏ی ذکر صحبت می‏کنیم و برای اکثر دوستان ما کاری متداول است، به طور خلاصه و مختصر می‏توانیم سه نوع ذکر را در نظر بگیریم:
یک نوع ذکر، ذکر زبانی است، کسانی که تسبیح به دست می‏گیرند و خدا را ذکر می‏گویند. سی‏وسه‏بار، یا صدبار بعد از نماز سبحان‏الله می‏گویند. اما ممکن است در دل خود غافل باشند، ‌یعنی فکر آنها و دل آن‏ها متوجه جای دیگری است؛ ولی زبان آن‏ها ذکر می‏گوید. این یک‏نوع ذکر است که آن را می‏توان ذکر زبانی نامید.
نوع دوم ذکر، ذکری است که نه فقط زبان ذکر خدا می‏گوید بلکه قلب نیز متوجه خداست. هنگامی که سبحان‏الله می‏گوید قلب او به سمت خدای بزرگ متوجه می‏شود و با تمام وجود خدای را تسبیح می‏گویند. این ذکر، ذکر بسیار قوی‏تری است از نوع اول که ذکر زبانی بود.
قسمت سوم از ذکر که می‏خواهم آن را بیشتر تشریح کنم، ذکری است که همه‏ی وجود انسان تسبیح خدا می‏شود. این انسان آئینه‏ی تمام‏نمای خدا می‏شود و هرچه می‏کند، هر عملی را که انجام می‏دهد حتی خوابش، نه فقط راه رفتنش، نه فقط مبارزه‏اش،‌ حتی استراحتش و خوابش، نوعی تسبیح به درگاه خدای بزرگ به حساب می‏آید. آیه‏ای را که برای شما تلاوت کردم الذین یذکرون‏الله ، کسانی که خدای بزرگ را ذکر می‏گویند قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم ، چه در حال ایستاده و چه در حال نشسته و استراحت و چه در حال خواب، گویای همین نوع ذکر است. توجه کنید، اگر مفهوم از ذکر ذکر زبانی بود که انسان باید با سبحان‏الله و لااله‏الا‏الله ذکر خدای را بگوید، مسلماً در خواب عملی نمی‏شد؛ زیرا در خواب شعور آدمی خفته است و بنابراین این آدم نمی‏تواند در خواب خدای را ذکر کند. اما آیه‏ی قرآنی می‏فرماید برای این نوع از انسان‏ها حتی خوابشان ذکر خداست؛ یعنی حتی در حالت خواب خدای را ذکر می‏گویند، گواین که زبانش خفته است و ذکر نمی‏گوید؛ اما همه‏ی وجودشان را ذکر خدای فرا گرفته است.
از این نظر می‏بینیم که مسئله‏ای بسیار عمیق است و فقط به مسئله اداء لغت و به راه زبان منحصر نمی‏شود، بلکه ممکن است به جایی برسد که یک انسان همه‏ی وجودش، سرتاسر حیاتش ذکر خدای باشد و آن چیزی برای ما هدف است و مقدس است که به این درجه‏ی سوم برسد؛ یعنی انسان به جایی می‏رسد که دیگر خود را احساس نمی‏کند، آن‏چه را که احساس می‏کند فقط خدای بزرگ است. دیگر بین او و خدا جدایی نیست؛ بنابراین می‏بینیم که هدف از ذکر شناختن خداست،‌ بزرگ داشتن خداست. قرآنی که دو سوم آن درباره‏ی خدای بزرگ سخن می‏گوید، ‌سعی می‏کند که این انسان را نیز به جایی برساند که همه‏ی وجودش از چنین خدایی پر شود و این صفات خدایی، این معیارهای خدایی، بر همه‏ی اعمال این انسان منعکس شود آن‏جا که این انسان نتواند دروغ بگوید،‌ نتواند فساد به راه بیاندازد، نتواند بر کسی ظلم روا بدارد، همه وجودش را خدا و صفات خدایی پر کند، جز خدا نخواهد، جز خدا به دنبال کسی نرود، همه‏ی وجودش فی سبیل‏الله باشد، این هدف خلقت است، این هدف رسالت اسلامی است، هدف این ذکر که این صفات خدایی را در ذهن آدمی و در قلب آدمی زنده می‏کند تا این انسان، این شعارها را جذب کند و به دنبال آن برود و خود را برای این صفت‏ها تربیت کند و به جایی برسد که سراپای وجودش تسلیم خداباشد. و این چنین انسانی را خلیفة‏الله علی‏الارض یا نماینده‏ی خدای بزرگ بر زمین می‏گوییم، و این انسان برای ما مقدس است.
برای شما می‏خواهم نمونه‏ای ذکر کنم؛ نمونه از انسان‏هایی که همه‏ی وجودشان را خدای بزرگ پر کرده است،‌ هر چه بر آن‏ها بگذرد، و خدای بر آن‏ها بپذیرد با میل و رغبت آن را قبول می‏کنند. صحنه‏ی کربلا و روز عاشورا را تصور کنید. نصور کنید،‌حسین(ع) را در آخرین لحظات حیات، هنگامی که بر خاک داغ کربلا بر زمین افتاده است و سیلاب خون از سرتاسر بدنش جاری است و دیگر طاقت ندارد که از زمین برخیزد و با دشمنان خویش مبارزه کند، از همه حلقه‏های زره‏اش خون جاریست، تنها قدرتی که در بدن او وجود دارد کلماتی است که به آرامی بر لبان مبارکش می‏گذرد. او را محاصره کرده‏اند. شهر جلاد و دیگران آماده هستند که او را به شهادت برسانند. یکی از اعراب می‏بیند که لبان مبارکش حرکت می‏کند، حسّ کنجکاوی او تحریک می‏شود که ببیند این مرد بزرگ در آخرین لحظه‏ی حیات چه می‏گوید. خود را به او نزدیک می‏کند تا سخنان آخرین را بشنود. امام‏حسین در آخرین لحظات حیات با خدای خود مناجات می‏کرد، ذکر می‏گفت:
اِلهی رضاً بِقَضائِک ، صَبراً عَلی بَلائِک ، تَسلیماً لِأَمْرِک ، لا مَعبُودَ سِواک یا غیاثَ‏الْمُستَغیثین
مردی که این همه زجر و شکنجه دیده است، هفتاد و دو نفر از بهترین یاران و اصحابش در مقابل دیدگانش به خاک و خون در غلطیده‏اند، خیمه‏هایش در مقابل دیدگانش مورد هجوم دشمن قرار گرفته و به آتش کشیده شده، تمام این مصیبت‏ها را تحمل کرده است و همه را دیده و این‏چنین با خدای خویش راز و نیاز می‏کند:«که ای خدای بزرگ، آن‏چه را که تو بر من بپذیری من به آن راضی و خوشنودم خدای را شکر می‏کنم آن چیزی را که در قضا و قدر تو بر من پذیرفته است من تسلیم اراده‏ی تو هستم. من جز اراده تو چیزی نمی‏خواهم و جز تو معبودی ندارم تو را می‏پرستم و تو معبود منی و به هیچ‏کس جز تو روی نمی‏آورم»
در آخرین لحظات حیات این‏چینن مناجات و این‏چنین ذکری از زبان مبارکش خارج می‏شود. نشان می‏دهد که این انسان سرتاپای وجودش را خدا پر کرده است، جز خدا را نمی‏بیند و جر خدا نمی‏خواهد. این‏چنین انسانی است که حتی خوابش عبادت خداست، ذکر خداست؛ زیرا سرتاسر وجودش آئینه‏ی تمام‏نمای خداست و صفات خدایی در وجود او تجلی کرده است. بنابراین آن‏چه را که می‏کند و آن‏چه را که می‏گوید و آن‏چه را که در زندگی عمل می‏کند، ‌همه خواسته‏ی خداست.
امام جعفرصادق(ع) نیز بیانی دارد بسیار شیوا در همین زمینه شاید بدانید که در محضر امام جعفر صادق(ع) بزرگترین کلاس‏های درس تشکیل می‏شد که شش‏هزار دانشجو در آن جمع می‏شدند که از بزرگترین دانشمندان زمان بودند. یکی از آنها جابرابن‏حیان بود و جابرابن‏حیان بزرگترین شیمی‏دان زمان خود به حساب می‏آمد. کسی است که اسیدنیتریک و بعضی از ادویه شیمیایی را کشف کرده است و او را پدر علم شیمی دنیا می‏نامند. این مرد بزرگ در عین تسلط به علوم و شیمی و فیزیک از نظر روحانی و معنوی نیز به درجات اعلایی رسیده بود. یک روز به محضر امام جعفرصادق(ع) جابرابن‏حیان می‏گوید:
«ای اما من از خدای بزرگ می‏طلبم و آرزو می‏کنم که مرا همیشه فقیر و مریض نگاه دارد.» پرسیدند که چرا چنین آرزویی می‏کنی؟
جابرابن‏حیان می‏گوید: «زیرا فقیر و مریض همیشه به فکر خدا هستند، همیشه ذکر خدا را می‏گویند و بنابراین قلب آن‏ها و روح آن‏ها همیشه از ذکر خدا انباشته شده است. بنابراین از خدا می‏خواهم که مرا فقیر و مریض نگاه دارد که همیشه ذکر خدا بر زبانم باشد.»
امام جعفرصادق(ع) در مقابل این مرد روحای بزرگ، جابرابن‏حیان می‏فرماید ای جابر من از خدای بزرگ نمی‏خواهم که حتی آرزویی این‏چنین کنم، یعنی نمی‏خواهم که آرزویی این‏چنین را بر اراده‏ی خدا تحمیل کنم. هرچه را که خدای بزرگ بر من بپسندد، من راضی و خوشنود هستم. اگر می‏خواهد مرا مریض و فقیر کند، راضی و خوشنودم. اگر می‏خواهد به حالت دیگری درآورد، بازهم راضی و خوشنودم و نمی‏خواهم که اراده‏ی خود را بر اراده‏ی خدای بزرگ تحمیل کنم. من تسلیم او هستم، سرتاپای وجودم تسلیم خداست.»
چنین کسی است که حتی خوابش ذکر خدا و عبادت خدا به شما رمی‏آید و این افراد کسانی هستند که بر جهان و بر وجود خود تسلط کافی دارند. آن‏چه را که اراده می‏کنند قادرند که انجام دهند؛ زیرا اراده‏ی آن‏ها اراده‏ی خداست. جز اراده‏ی خدا اراده‏ای نمی‏کنند؛ خواسته‏ای ندارند؛ یعنی بین اراده‏ی آن‏ها و اراده‏ی خدای بزرگ هماهنگی به وجود آمده است، یکسان شده است. بنابراین آن‏جا که اراده می‏کنند، خدای بزرگ نیز اراده‏ی آن‏ها را قبول می‏کند و امر آن‏ها عملی می‏گردد.
داستانی این بین عرفای ما که آموزنده است. می‏گویند که عطار –عارف بزرگ ایران ما- شغلش عطاری بود؛ یعنی دوا و ادویه می‏فروخت و متخصص شیمی و ادویه بود، و دکان بزرگی داشت و سخت به این ادویه‏فروشی علاقه داشت و دکان خود را به ترتیب بسیار جالبی آراسته بود. یک روز درویشی در جلوی دکان او ظاهر می‏شود. هنگامی که عطار را می‏بیند، در وجود عطار استعدادی بزرگ را حس می‏کند، آن‏گاه در بیرون دکان می‏ایستد و خیره‏خیره به این عطار می‏نگرد. عطار که گاه‏گاهی به بیرون دکانش متوجه می‏شد. این درویش را می‏بیند که خیره‏خیره به او می‏نگرد. پس از چنربار که به او متوجه می‏شود، عطار عصبانی می‏شود، اعصاب خود را از دست می‏دهد و با عصبانیت به این درویش می‏گوید که از حال من چه می‏خواهی که این‏چنین خیره‏خیره به نگاه می‏کنی؟ درویش می‏گوید:
«فکر می‏کنم که هنگامی که روح تو می‏خواهد از بدنت خارج شود با این عشق و علاقه‏ای که به این دواخانه و به این داروها داری، چگونه قادری که بمیری؟ چگونه قادری که جان به جاندار تسلیم کنی؟ زیرا هر‏چه قدر که علاقه‏ی انسان به این دنیا زایدتر و شدیدتر باشد، سخت‏تر می‏میرد.»
عطار در مقابل این سؤال عصبانی می‏شود و به این درویش فریاد برمی‏آورد که من همان‏طور می‏میرم که تو می‏میری.درویش لبخندی می‏زند و می‏گوید محال است، ‌تو به هیچ‏وجه قادر نیستی که مثل من بمیری!
عطار تأکید می‏کند که نخیر، همچنان می‏میرم که تو می‏میری.
این درویش کوله‏پشتی خود را که بر پشت داشت در کنار خیابان بر زمین می‏گذارد و سر خود را بر روی کوله‏پشتی می‏نهد و می‏خوابد و فوراً می‏میرد،‌ جان به حاندار تسلیم می‏کند. عطار اول فکر می‏کرد که این مرد شوخی می‏کند، بازی می‏کند، ولی کم‏کم متوجه شد که نه راست می‏گوید، بیرون رفت و این درویش را تکان داد و دید که نه، جان به جاندار تسلیم کرده است. انسانی که تا این درجه حیات خود و جسم و روح خود را در کنترل داشته باشد که بتواند یک لحظه تصمیم بگیرد و جان به جاندار تسلیم بکند. عطار منقلب می‏شود و دکان خود را و ادویه را و همه‏چیز را رها می‏کند و سر به بیابان می‏زند و مدت سی‏وسال این طرف و آن طرف کسب علم و فیض می‏کند. و نتیجه آن که بزرگترین عارف و فیلسوف زمان خویش می‏گردد، که تمام این‏ها از نفس درویشی است که این‏چنین خودباخته است و این‏چنین بر وجود خود و بر حیات خود سیطره دارد.
هستند این انسان‏هایی که نه فقط شکم خود را بلکه حیات خود را، همه‏ی وجود خود را تحت کنترل دارند. من دیده‏ام کسانی را که حتی قلب خود را از کار می‏اندازند. تصمیم می‏گیرد، اراده می‏کند، می‏خوابد و قلبش برای مدتی از کار می‏افتد. یکی از این دوستان ما بود که برای پزشکان امتحان می‏کرد و این پزشکان گوشی می‏گذاشتند و می‏دید ……….. قلب او تکان نمی‏خورد و راستی به جایی رسیده بودند که این مرد مرده است. و بعد اراده می‏کند، قلب خود را دوباره به کار می‏اندازد. هستند چنین کسانی در حیات بر قلب خود، بر شکم خود، بر اراده‏ی خود، بر سرتاسر وجود خود کنترل دارند، سیطره دارند، اسیر جسم خود نیستند، بلکه جسم آن‏ها اسیر اراده‏ی آن‏هاست، در دست اراده آن‏هاست،‌ تسلیم اراده‏ی آن‏هاست و اراده‏ی چنین انسان‏هایی با اراده‏ی خدای بزرگ هماهنگ شده است، خواسته‏ی دیگری ندارند.یادم هست روزگاری که بچه بودم و در فلسفه تعمق می‏کردم، با خود می‏گفتم که این مرد بزرگ، این روحانی عالی‏قدر که دعایش نزد خدای بزرگ پذیرفته است، چرا دعا نمی‏کند که این طاغوت سرنگون شود، یا فلان مرد کثیف بمیرد، یا خواسته‏های دیگری از این قبیل. آن روزگار فکر می‏کردم که اگر این مرد بزرگ دارای چنین قدرت روحی باشد باید همه‏ی قدرت روحی خود را به کار بیاندازد تا همه‏ی طاغوت‏ها و شیطان‏ها و افراد ناباب را سقط کند، بکشد، نابود کند و نمی‏فهمیدم که چرا چنین آروزها و دعاها نمی‏کند. پیش خودم می‏گفتم که این مرد بزرگ که این‏قدر اراده و قدرت دارد، چرا اراده نمی‏کند که یکباره همه‏ی پول‏های بانک پیش او بیاید و این پول‏ها را بین فقرا تقسیم کند. اینها خواسته‏ها و تفکراتی بود که در بچگی برای من رخ می‏داد. اما بعد به خوبی دریافتم که چنین انسان‏هایی که به این درجه‏ی روحی و اراده رسیده‏اند، اراده‏ی آن‏ها با اراده‏ی خدای بزرگ هماهنگ می‏شود. آن‏ها دیگر روی هوا و هوس و روی خواسته‏های بچگانه عمل نمی‏کنند. آن‏ها براساس سنت خدای بزرگ و براساس قوانین خلقت و آن‏چه را که خدای بزرگ پذیرفته است، خود را هماهنگ می‏کنند و به آن خوشنود می‏شوند.
امامحسین(ع) می‏توانست دعا کند و ابن‏سعد و ابن زیاد را در هفتادهزار لشکرش را در یک لحظه سقط کند؛ اما حسین(ع) نمی‏خواهد اراده‏ای به غیر از اراده‏ی خدای بزرگ داشته باشد، می‏تواند و نمی‏خواهد خواست‏های برخلاف سنت خدایی داشته باشد، همه‏ی وجودش اراده‏ی خداست، همه‏ی فطرت طبیعتش آئینه‏ی تمام‏نمای اراده‏ی خدایی است. بنابراین آنچه را که خدای یزرگ و سنت خدای بر این انسان می‏پذیرد، او نیز راضی و خوشنود است و اراده‏ی او جز اراده‏ی خدای بزرگ چیزی طلب نمی‏کند، درخواست نمی‏کند.
یکی از بزرگترین نمونه‏های این انسان‏ها که برای ما مظهر انسانیت، مظهر الام، رمز حق و عدل به شمار می‏رود حضرت علی(ع) است که در چنین روزهایی1 در محراب مسجدکوفه ضربت می‏خورد. این مرد بزرگ بهترین نمونه‏ای است که همه وجودش را خدای بزرگ پر کرده است جز خدا آرزویی ندارد. شما می‏دانید که هنگامی که به مسجد می‏رفت ابن‏ملجم را می‏بیند. حتی از قبل، مدت‏ها قبل به او خبر می‏دهد که تو کسی هستی که مرا به قتل می‏رسانی و حتی همان صبح که به سوی محراب می‏رفت ابن‏ملجم خوابیده بود، او را بیدار می‏کند. علی(ع) می‏توانست که قاتل خود را با یک ضرب به دو نیم کند؛ اما اراده‏ی او اراده‏ی خداست. برخلاف سنت خدایی نمی‏خواهد عملی انجام دهد. وجودش از اراده‏ی خدای بزرگ پر شده است. در بین دعاهای بزرگی که این مظهر انسانیت و اسلام از خود به یادگار گذاشته است؛ دعای کمیل است که دوستان ما در این شب‏ها از آن استفاده می‏کنند. دعایی که از نظر عمق هیچ حدی و نهایتی ندارد؛ دعاهای بزرگی از این مرد به ما رسیده است. تصور کنید مردی را که از نظر قدرت جسمانی و رزم‏آوری در دنیا بی‏نظیر است؛ چنین مردی در دل شب اشک می‏ریزد، فریاد می‏کند، سر خود را به داخل چاه فرو می‏برد و ضجه می‏نماید. شما می‏دانید که اگر پیرمردی یا پیرزنی دست به دعا بردارند و چنین سخنانی را بر زبان خویش جاری کنند، امری است طبیعی؛ اما مردی قدرتمند و بی‏نظیر که از ضربت شمشیرش بزرگترین فرماندهان عرب به خاک افتاده‏اند، با چنین قدرت و یا چنین جبروت در مقابل خدای بزرگ خویش این چنین خاضعانه و خاشعانه ذکر می‏گوید، دعا می‏کند، اشک می‏ریزد و لابد می‏نماید. من یک جمله از دعاهای او را ترجمه یک جمله‏ی او را برای شما می‏گویم که در دنیای عرفان، در سرتاسر تاریخ بی‏نظیر است.
می‏فرماید: «ای خدای بزرگ من به بهشت تو طمعی ندارم، یعنی کارهایی که می‏کنم به طمع بهشت تو نیست، و از دوزخ تو نیز نمی‏هراسم، محرک من در این زندگی عشق به توست.»
همه‏ی وجود او را و قلب او را عشق خدای بزرگ پر کرده است. اگر مبارزه می‏کرد، اگر به کام اژدهای مرگ فرو می‏رفت، همه و همه‏ی محرک او عشق خدای بزرگ بود. می‏فرماید:
«ای خدای بزرگ تو مرا بسوزان، تو خاکسترم را به دست باد بسپار؛ یعنی هر شکنجه‏ای و هر عذابی که می‏خواهی بر من روبدار؛ اما مرا یک لحظه از خود دور مکن، زیرا دوری تو را نمی‏توانم تحمل کنم.» آن‏گاه در جای دیگری می‏فرماید:«من تاجرپیشه نیستم که به خاطر تجارت تو را عبادت کنم، من عاشق تو هستم و به خاطر عشق به توست که این مبارزه‏ها و این فعالیت‏ها را در زندگی انجام می‏دهم.»
این‏چنین انسان‏هایی هستند که وجود آن‏ها و سرتاسر حیات آن‏ها از خدا پر شده است، جز خدا نمی‏خواهند و جز خدا به راه دیگری نمی‏روند، و به راستی مظهر اسلام و رسالت مقدس ما چنین مردی است. اسلام علی(ع) را نمونه قرار می‏دهد تا به انسان‏ها بگوید که هدف نهایی شما چنین شخصیتی است، درست است که به پایگاه او نمیرسید، ولی باید او را هدف قرار دهید و سعی کنید که به جانب او رهسپار شوید. سعی کنید که وجود خود را و قلب خود را آن‏چنان تربیت کنید که به علی نزدیک شوید، علی الگوی شماست. رمز ونمونه‏ی شماست. از روزی که در خانه‏ی کعبه متولد می‏شود و در خانه‏ی خدا به شهادت می‏رسد، سرتاسر زندگی‏اش عبادت است، نه فقط مبارزه‏اش حتی استراحتش و خوابش ذکر خداست. عبادت خداست؛ زیرا سرتاسر وجودش را این صفات خدایی پر کرده است و آنچه را که انجام می‏دهد امر خداست، اراده‏ی خداست و چنین انسانی رمز ماست، سمبل ماست، هدف ماست. در این مکتب مقدسی که آن را اسلام می‏نامیم، ما می‏خواهیم که چنین انسان‏هایی به وجود بیایند، و سرتاسر تاریخ مبارزه‏ای است، جهش‏هایی است در پی تکامل که یک چنین انسان‏هایی قدم به عرصه‏ی وجود بنهند، و آن روزگاری است که امام مهدی(عج) ظهور می‏فرمایند، روزگاری است که چنین انسان‏ها اجتماع آن روز را پر می‏کنند. انسان‏هایی که وجودشان از صفات خدای بزرگ پر شده است. در چنین اجتماعاتی است که ظلم و ستم ریشه‏کن می‏گردد و هیچ اثری از ظلم و فساد و طاغوت باقی نمی‏ماند.علی در روزگار خود بی‏نظیر بود، یکتا بود، فقط گروه انگشت‏شماری بودند که حتی از انگشتان دست تجاوز نمی‏کردند که علی را درک می‏کردند، علی را می‏فهمیدند، علی را واقعاً دوست می‏داشتند و پیروی می‏کردند؛ اما عده‏ی آنها بسیار بسیار قلیل بود. علی تنها بود و نمونه‏ی تنهایی او همان بود که در میان نخلستان‏های کنار فرات سر خود را به داخل چاه فرو می‏برد و از اعماق قلب خود ضجه می‏کرد، فریاد برمی‏آورد. این نشانی از تنهایی او بود که در دنیایی کسی او را درک نمی‏کرد، عدالت او را نمی‏فهمید و حتی نمی‏توانست با حق و حقیقتی که علی نمونه‏ی آن است زندگی کند. شما می‏دانید که طلحه و زبیر پرچمداران صدر اول اسلام بودند. طلحه و زبیر کسانی بودند که پس از کشته شدن عثمان، علی را به زور بر منبر بردند و او را مجبور کردند که خلافت را بپذیرد؛ اما درست چند ساعت پس از قبولی خلافت از طرف علی(ع) هنگامی که طلحه و زبیر و عده‏ای دیگر دور او حلقه می‏زنند، برای سیاست مملکت مشورت می‏کنند. علی(ع) یکباره شمعی را که در وسط این مجلس روشن بود خاموش می‏کند، طلحه و زبیر می‏گویند:
«ای علی چرا شمع را خاموش کردی؟» می‏گوید: «تا جایی که برای مصلحت مسلمین سخن می‏گفتم حق داشتیم که از شمع بیت‏المال استفاده کنیم؛ اما أنجا که مسئله‏ای خصوصی و فردی مطرح می‏شود، به هیچ‏وجه اجازه نمی‏دهم که حتی یک لحظه از شمع بیت‏المال برای مصالح خصوصی صرف گردد.» این بزرگ‏ترین ضربتی بود که بر طلحه و زبیر وارد می‏شوداین پرچمداران اسلام می‏فهمند که با عدل علی نمی‏توانند زندگی کنند. علی بالاتر از آن است که بتوانند با او زندگی کنند و به همین علت علی را ترک می‏کنند. می‏روند و عایشه را عَلَم می‏کنند و جنگ جَمَل را به راه می‏اندازند و أن خونریزی‏های بزرگ که نتیجه‏ی خودخواهی‏ها و خودپرستی‏های یک چنین کسانی بود. خیلی سخت است که کسی بتواند با عدل علی با حقیقت علی، زندگی کند. مردم آن روزگار نمی‏توانستند او را تحمل کنند، از آن بالاتر برادرش عقیل ، عقیل برادر علی(ع) بود، که مسلم‏بن‏عقیل نماینده‏ی امام‏حسین(ع) در داستان کربلاست که در کوفه به شهادت می‏رسد. عقیل خانواده‏ی بزرگی داشت و خود او نابینا بود و مقرری ماهیانه‏ای که دولت برای او تعیین کرده بود، تکافوی بچه‏های او را نمی‏داد. او می‏گوید که برادرم خلیفه‏ی مسلمین است، قدرت دارد، پیش او می‏روم و شاید مقرری خود را به علت بچه‏های زیاد، کمی زیاد کنم. پیش علی(ع) می‏آید و داستان فقر و فاقه‏ی خود را بازگو میکند و از خویش بیشتر می‏خواهد. علی(ع) سکه‏ای را در آتش داغ می‏کند و این سکه را به دست عقیل نزدیک می‏کند. عقیل از شدت این آتش ضجه برمی‏آورد که ای علی با من کور چه می‏کنی؟ حضرت علی(ع) به برادرش عقیل می‏فرماید:
«اگر تو نمی‏توانی که گرمی این سکه را که به دست بشری ضعیف مثل من داغ شده است تحمل کنی، چگونه انتظار داری که من در روز قیامت آتش جهنم را که به فرمان خدای بزرگ برافروخته شده است، تحمل کنم؟»و این عقیل، این برادری که به علی عشق می‏ورزد، ولی نمی‏تواند با عدل علی زندگی کند، علی را ترک می‏کند و به سراغ معاویه می‏رود و این داستان را برای معاویه ذکر می‏کند و همگان اشک می‏ریزند و از بزرگی علی و تقوای علی، از عظمت روح علی سخن می‏گویند. اما همه‏ی آنها می‏دانند که با عدل علی نمی‏توانند زندگی کنند. علی بزرگتر از آن است که اجتماع آن روز بتواند وجود شریف او را تحمل کند و به همین علت است که می‏بینیم پس از حدود پنج سال جنگ و جدال و مجادله با دشمنان به شهادت می‏رسد، بدون آن که بتواند اجتماع آشفته‏ی آن روز را آن‏گونه که می‏خواهد سروسامانی بدهد. در نتیجه معاویه به حکومت می‏رسد. اسلامی آمده بود که قیصر و کسری را نابود کند و حکومت خدایی را بر این جهان مستقر گرداند، یکباره می‏بینید معاویه و یزید و بنی‏امیه و بنی‏عباس می‏آیند و همان حکومت‏های امپراتوری را به راه می‏اندازند و به نام اسلام و از منبر نبی‏اکرم بر دنیا حکومت می‏کنند. و چه ظلم و جنایت بزرگی است، و همه‏ی این جنایات از این‏جا سرچشمه می‏گیرد که آن انسان‏ها این علی بزرگ را درک نمی‏کردند و نمی‏توانستند با عدل او، با حقیقت او، با عشق او، زندگی کنند. خیلی سخت است. در روزگار ما نیز اگر کسی پیدا شود که بخواهد به راستی مظهر حق و عدل باشد، چه بسا که اکثر مردم از او ناراضی شوند، او را تکفیر کنند، او را از خود برانند. بیشتر مردم انتظار دارند که افراد براساس مصلحت آنها و مصالح آنها عمل بکنند و سخن بگویند؛ اما اگر کسی بیاید که جز خدای بزرگ و جز حق و عدل هیچ برنامه‏ای نداشته باشد و مصالح همه را زیر پا بگذارند مردم از او می‏رنجند، زده میشوند. خیلی کم‏اند کسانی که تسلیم عدل و عدالت باشند. خیلی سخت است که با علی بتوانند زندگی کنند. بنابراین تمام مبارزه‏ای که در طول تاریخ درگرفته است، برای این است که این انسان را مورد آزمایش قرار دهند این انسان را تربیت کنند با ذکر با عبادات، با نماز، با روزه و با انواع و اقسام امورتربیتی تا بتواند این حق را و این عدل را بپذیرد، این انسان آن‏چنان تربیت شود که همه‏ی وجودش را صفات خدایی پر کند و آماده شود که علی‏وار زندگی کند، آماده شود که حکومت علی را بفهمد، تسلیم عدل علی شود و آن روزگاری است که حضرت حجت(عج) ظهور می‏فرماید و روزگاری است که این انسان‏ها به درجه‏ای از رشد رسیده‏اند و این صفات خدایی آن‏چنان در وجود آنها شعله افکنده است که خود را با عدل و عدالت هماهنگ می‏کنند. اگر رهبری مثل امام ظهور کرد که مظهر عدل و حق بود او را می‏پذیرند، به دنبالش می‏روند، از او اطاعت می‏کنند. و تمام ذکر ما، عبادات ما و روزه‏ی ما برای پروراندن همین نفس ما و وجدان ماست که ما را برای آن روز تربیت کند، که ما را آن‏چنان تربیت کند که اگر امام‏مهدی(عج) در میان ما ظهور فرمود به دنبالش برویم، از او اطاعت کنیم، در رکابش بجنگیم و طاغوت‏ها را بر زمین بریزیم. اینجا است که ارزش ذکر، ارزش عبادات روزه و نماز برای ما روشن می‏شود. رسالت مقدس اسلامی ما با این عبادات خویش، این انسان را تربیت می‏کند تا به آن نمونه‏ی عالی و بزرگواری که علی(ع) است نزدیک شود که کمال مطلوب خلقت است و خدای بزرگ همه‏ی وجود را به خاطر یک‏چنین انسانی خلق کرده است.
من از خدای بزرگ می‏خواهم که در این ماه مبارک رمضان، ماهی که ماه خداست، ماهی که ما همه میهمان خدا هستیم ذکر خدا را، عبادت خدا را، عرفان خدا را بر قلوب همه‏ی ما پرتوافکن سازد.
ما از خدای بزرگ می‏خواهیم که به یمن این ماه مبارک در میان این طوفان‏های حوادث، ما را هدایت بفرماید.ما از خدای بزرگ می‏خواهیم که ما را هرچه بیشتر مستعد کند تا حکومت امام زمان را بپذیریم.
از خدای بزرگ می‏طلبیم که انقلاب مقدس ما را که یک جهشی در راه رسیدن به همان مدینه‏ی فاضله است، این انقلاب مقدسی که آمده است ما را هرچه بیشتر و زودتر برای آن روز تربیت کند، این انقلاب را پیروز گرداند.از خدای بزرگ می‏طلبم که کفار را، ابرقدرتها را، دشمنان داخلی و خارجی این انقلاب را از میان بردارد.
از خدای بزرگ می‏طلبم که دشمنان ما و منافقین را که در میان ما توطئه می‏کنند، أتش‏افروزی می‏نمایند، همه را رسوا سازد، و از خدای بزرگ می‏طلبم که امام امت ما را سلامتی و طول عمر اعطا فرماید.

والسلام علیکم و رحمه‏الله وبرکاته

 


اگر پرستش غیر از خدا مجاز بود، علی را می‏پرستیدم

به خود اجازه نمی‏دهم که برای شناخت علی کلمه‏ای بر زبان برانم و با قدرت عقل شخصیت او و زندگی پرماجرایش را تجزیه و تحلیل کنم.
شناخت علی فقط به قدرت عشق میسر است و فقط عشق اجازه دارد به حریم علی نزدیک شود.
من هم فقط به قلب سوخته‏ی خود اجازه می‏دهم که از علی سخن بگوید و فقط به حرمت عشق جرأت می‏کنم به علی نزدیک شوک. اگر شعله‏ی عشق او در دلم زبانه نمی‏کشید، ابداً به ساحتش جسارت نمی‏کردم و نامش به زبان نمی‏راندم.ولی چه کنم که سرتاپای وجودم در آتش عشق او می‏سوزد. هر وقت که نام او بر زبان می‏رانم یا یاد او بر دلم می‏افتد، به خود می‏لرزم، اشک از چشمانم فرو می‏چکد، آتش دردناک و لذت‏بخشی وجودم را فرا می‏گیرد، در او محو می‏شوم، عاشقانه با او راز و نیاز می‏کنم، و روحم آشفته‏وار علی‏علی می‏گوید…
آخر چگونه می‏توان خدای بزرگ را پرستید و به علی عاشق نشد؟ چگونه ممکن است به خدا که کمال مطلق است چشم دوخت ولی کمال متعالی علی را ندیده گرفت؟ عشق به علی جزوی از پرستش خداست.
قلبی حساس دارم که نوازش نسیم حیات آن را می‏لرزاند، زیبایی غروب و طلوع آفتاب دیوانه‏اش می‏کند، آسمان بلند پرستاره مستش می‏نماید. مرغ‏های هوا و ماهی‏های دریا جذبش می‏کند، کوه‏های بلند، افق بی‏پایان و اقیانوس بی‏کران به ابدیتش می‏برد.این احساس مرموز قلبی، مسحور عظمت و زیبایی عالم خلقت می‏شود و مرا در مقابل خالق آن وادار به سجده می‏کند… همان احساس نیز تارو پود قلبم را به عشق علی به لرزه می‏اندازد و مرا این چنین شیفته و شیدای او می‏کند.عجب دارم اگر کسانی قلب داشته باشند و زیبایی و عشق و انسانیت در آنها اثر کند، ولی در مقابل آن همه لطف و کمال و عشق و انسانیت علی شیفته نگردند… مگر ممکن است این همه لطف و عشق را فقط پدیده‏ای مادی دانست؟ آن احساس مرموز قلبی را که در وجود انسان‏ها موج می‏زند. چگونه می‏توان با فرمول‏های خشک و بی‏روح مادی توجیه کرد؟ روح علی در قالب ماده نمی‏گنجد و آن همه عشق و کمال نمی‏تواند از ماده‏ی سرد و بی‏جان بتراود.
هر که را دیده‏ام، علی را دوست می‏دارد و در مقابل عظمت و انسانیت او تعظیم می‏کند. چرا این‏قدر علی‏علی می‏گوئیم و دنبال او می‏رویم؟ چرا این‏قدر شیفته علی هستیم؟ چرا این‏قدر در عشق او می‏سوزیم؟ زیرا همه‏ی ما می‏خواهیم مثل علی باشیم، دوست داریم در عشق و کمال به درجه‏ی او برسیم، خوش داریم در شجاعت، در صبر، در علم و تقوا، در سخنوری، در همة فضایل اخلاقی مثل او باشیم؛ ولی می‏دانیم که حدعلی مافوق طاقت بشری است و برای ما به هیچ‏وجه میسر نیست که به حدعلی برسیم. لذا علی تبلور آرزوهای انسان‏هاست که لااقل به صورت آرزو، عظش درونی و قلبی ما را تسکین می‏بخشد.
ما هزار گناه می‏کنیم و از کمال بی‏نهایت بدوریم، ولی هنگامی که تموج روح ما بر شهوات و خواسته‏های مادی مسلط می‏گردد، یکباره به سراغ علی می‏رویم و تمام احساسات قلبی و آرزوهای برآورده نشده خود را در او مجسم می‏کنیم و با ذکر علی‏علی عشق خود را به کمال و حق و خواسته‏ی خود را برای مبارزه با جهل و فساد بیان می‏کنیم. علی مظهر کمال و فداکاری و عشق و تمام ارزش‏های عالی انسان است و با ذکر نام او به خدا نزدیک می‏شویم و از گناهان استغفار می‏کنیم و به سوی کمال رهسپار می‏شویم.
در پهنه‏ی زمان و مکان اگر بخواهم بگردم، کسی را بیابم که رابطه‏ی من و او عشق باشد، نه فقط الان، نه فقط در یک نقطه، در همه‏جا و همه‏وقت… فقط علی را می‏یابم که این‏چنین به او عشق بورزم و رابطه‏ی من و او بر پایة عشق پاک باشد.
عشقی از تاروپود وجودم، از اعماق روحم، از معراجم، از مرگم، از حیاتم، برای علوّ روحم، برای طیران به آسمان‏ها، به علی پناه می‏برم.
هنگام تنهایی، درد، غم و شکست و مظلومیت به علی نزدیک می‏شوم و تشفّی می‏کنم. انیس شب‏های تار من هنگام مناجات، همراه من در کوچه‏های پر پیچ و خم و تاریخ، مددکار من در نبردهای مرگ و حیات، آرزوگاه عالی‏ترین تجلیات روح من، برای خلیفه‏الله علی‏الارض شدن.
انیس تنهایی من، غمخوار من هنگامی که کوهی از غم مرا می‏شمرد، تسلی‏بخش قلب مجروحم هنگامی که در آتش درد می‏سوزم، در طوفان‏های حوادث، در گرداب‏های خطر و نابودی، هنگامی که کشتی شکسته‏ی وجودم بر تخته سنگ‏های کینه و نفرت برخورد می‏کند، و باران تهمت و افترا بر من می‏بارد، در تاریکی ظلمت، که دیگر هیچ امیدی ندارم و همه‏ی راه‏ها کور شده است و دل به نیستی نهاده‏ام و فقط توکل علی‏الله قلبم را روشن کرده است، آن‏جا علی کشتیبان کشتی شکسته‏ی وجود من است.علی، علی، ‏علی، چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ چه‏طور نام تو را که بر قلبم گره خورده است، بر زبان آورم؟ چگونه عشق ازلی‏ام را به تو که در سراچه‏ی دلم نهان شده است و گوش نامحرم را جای پیغام ملکوتی او نیست، بازگو کنم؟ علی چه بگویم؟ که مرا ممکن است به شرک متهم کنند؟
اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود، بدون شک تو را می‏پرستیدم. تو تجلی خدایی، تو تجسم صفات خدا و معیارهای خدایی، تو خلیفه‏الله علی‏الارضی، تو هدف انسانیتی، تو خدا نیستی؛ ولی وجود تو را جز خدا پر نکرده استعلی آرزوگاه راز و نیازهای شبانه‏ی من، آه‏های سوزان صبحگاهی من، ناله‏های دردآلود من زیر شکنجه‏ی ظلم، فریادهای پر خروش قلب سوزانم در ظلمت‏کده‏ی جهان…
گاه‏گاهی که در محک تجربه قرار می‏گیرم، در آتش درد می‏سوزم، خودخواهی، و مصلحت‏طلبی‏هایم ذوب می‏شود و فرو می‏ریزد، در سخت‏ترین تجربه‏ها قرار می‏گیرم، و به کمک خدا پیروز می‏شوم و جهشی به جلو برمی‏دارم، آن‏گاه می‏خواهم علی خود را ببینم. یکباره می‏بینم در این راه آن‏قدر جلوست، آن بی‏نهایت که از خود و از پیروزی خود شرمنده می‏شوم. در حالتی که زانوهایم را در آغوش می‏کشم، و سرم را بر سینه‏ام خم می‏کنم، و سیلاب اشک از چشمانم سرازیر می‏شود با شدیدترین تواضع احساس شوم و خجلت می‏کنم و از برخورد با علی می‏گریزم.
آری چنین بود پانزده سال پیش که به زیارتش رفتم؛ اما از کوچکی خود آن‏قدر خجل شدم که نتوانستم به او نزدیک شوم. می‏سوختم، اشک می‏ریختم. بر دیوار صحن تکیه داده بودم و در عالمی دیگر سیر می‏کردم؛ ولی نمی‏خواستم و نمی‏توانستم که از آن به او نزدیک‏تر شوم. به ضریحش وارد نشدم، به قبرش دست نساییدم، درحالی که او در قلبم بود. در وجودم بود، و عشق او با تاروپود وجودم، سرشته شده بود، ولی احساس می‏کردم که نمی‏خواهم به محضرش حاضر شوم. گویا فکر می‏کردم آن‏جا نشسته است، مثل خورشید می‏درخشد و نور وجودش فیضان می‏کند؛ ولی نمی‏توانستم نزدیکش بروم و از وجودش استفاضه کنم…
علی کسی که در اوج ادب و سخنوری، با سکوت خود سخن می‏گوید.
علی کسی که در ذروة علم – انا مدینه‏العلم و علی‏بابها – است، ولی با قلب می‏فهمد و اشراق می‏کند. علی قهرمانی که نظیرش را عالم ندیده است، رهبری که در مظلومیت‏اش می‏توان حقانیت‏اش را شناخت.
چشمه‏ی جوشان عشق و محبت و عرفان که در ناله‏های صبحگاهش، در فریادهای نیمه‏شبش، در میان نخلستان‏های خلوت می‏توان از او مستفیض شد.
آری این علی است!
من در گذشته به قلب خود مغرور بودم، بزرگ‏ترین پناهگاه خود را در عالم قلبم می‏دانستم، و فکر می‏کردم که اگر در مقابل خدا در صحرای محشر مورد عتاب قرار بگیرم، فقط قلب خود را عرضه می‏کنم و زمین و آسمان و فرشتگان مرا سجده می‏کنند؛ اما وای بر من، چه ورشکسته‏ام، چه ناچیز و ناتوانم، پرکاهی در عالم وجود که به قلب خود این‏قدر بنازد؟! هیهات… هیهات… ای علی به تو پناه می‏آورم، قلب خود را به تو می‏دهم، تو مرا در مقابل خدای بزرگ شفاعت کن.

خدایا، در دنیای انسان‏ها، آدمی بزرگ‏تر و کامل‏تر و بهتر از علی(ع) نمی‏شناسم؛ ولی حتی او را در مبارزات حیات پیروزی نبخشیدی و حکومت عدل و دادش را زیر تازیانه‏های ظلم و ستم و فساد معاویه خرد کردی، و اجزاه ندادی که نهال عدل و آزادی و انسانیت بشکفد و حکومت حق لااقل به دست علی، بر ظلمت و کفر و جهل و ظلم پیروز گردد… هیهات من چه می‏گویم؟ چه انتظار بی‏جایی دارم؟ چه آرزوهای شگفت، چه ا دعاهایی عجیب!
خدایا آرزو داشتم که پرچم علی را بر فرق زمین بکوبم، پرده‏های چرکین و سیاه تهمت و حسد و حقد و دروغ و کینه و تزویر را که ستمگران تاریخ بر روی علی کشیده‏اند، پاره کنم و وجود پاک و درخشانش را با افتخار و عشق به تشنگان حقیقت و عدالت بنمایانم و انسانیت را در راه کمال به دور شمع وجودش جمع کنم.

علی نمونه‏ای نشان داد که:
1. در موارد تنهایی، از ورای قرن‏ها و کره‏ها و دریاها، ما را به علی متصّل می‏کند درعالم تنهایی خود را در او می‏یابیم، ‌در عالم تنهایی با او به وجد می‏رسیم.
2. در موارد درد و غم و شکنجه روحی او را به یاد می‏آوریم و تحمل دردها را بر ما آسان می‏کند.
3. در موارد مظلومیت، تهمت‏ها،‌ افترا، شایعه، او را به یاد می‏آوریم و آرامش می‏یابیم.
4. در عشق و ایمان به او توجه می‏کنیم و از او روح می‏گیریم و طلب همت می‏کنیم.
5. در فداکاری و جهاد و شجاعت او را مقتدا قرار می‏دهیم و از او پند می‏گیریم، و یا از او تجربه می‏آموزیم.
6. در مبارزه با ظلم و استقرار عدالت راه او را دنبال می‏کنیم.
7. در مقام شهادت، هنگامی که دیگر زندگی برای زیستن تنگ می‏شود و مرگ شرافتمندانه بر زندگی ننگین هزاربار ارجح است، او را به یاد می‏آوریم و از او طلب همت می‏کنیم.
علی، زندگی‏اش، شهادتش، مکتبش و خاطره‏اش برای ما منبع خیر و برکت است، به ما روح می‏دهد، ما را به خدا نزدیک می‏کند، ما را به معراج می‏برد و از او طلب همت می‏کنیم.علی با عشق تمام عبادت می‏کرد، عبادت او رفع تکلیف نبود، بلکه عاشق حقیقی بود. در یکی از جنگ‏ها تیری به پایش فرو رفته بود، نمی‏توانستند بیرون بیاورند، در نماز چنین کردند و او متوجه نشد. سجده‏های طولانی که سجده‏گاهش از اشک مرطوب می‏شد. هنگام وضوگرفتن می‏لرزید، لرزش حقیقی وجودش را فرا می‏گرفت.
علی هر شب بیدار است، با خدای خود راز و نیاز می‏کند. برای علی رمضان و شوال یکسان است. علی یکه و تنها در میان تخلستان‏های فرات در نیمه‏های شب در مناجات می‏گوید:
«ای خدای بزرگ به بهشت تو طمعی ندارم، از دوزخ تو نمی‏هراسم، من تو را می‏پرستم،‌ زیرا شایسته‏ی پرستش،1 اگر می‏خواهی مرا بسوزان، و خاکسترم را به باد بسپار، همه را تحمل می‏کنم؛ ولی یک لحظه مرا از خود دور مکن که نمی‏توانم تحمل کنم. من به تو عاشقم، من تاجرپیشه نیستم که در ازای عبادت تو پاداش بخواهم.»
عده‏ای از مردم به امید بهشت خدا را عبادت می‏کنند و این عمل تاجران است، برخی هم از ترس عقوبت دوزخ او را پرستش می‏کنند و این عبادت بردگان است – و گروهی نیز خدا را برای ادای شکر عبادت می‏کنند و این عبادت آزادگان است.2
اِلهی ما عَبَدْتُکَ طَعَناً لِلجَنَّه وَلا خَوفاً مِن‏النّار بَل وَجَدتًکَ مُستَعَخَّاً لِلعِباد.1
ما رّأَیتُ شَیْئاً اِلاّ رَأّیتَ‏اللهُ وَ مَعَهُ وَ بَعدًه 2
او در همه‏ی مظاهر وجود خدا را می‏بیند.
لَم اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَه 3 خدایی را که ندیده باشم، عبادت نمی‏کنم.
آنان که گفتند حقیقت ندیدنی است
در حیرتم که غیر حقیقت چه دیده‏اند4

بسم‏الله الرحمن الرحیم

13 قرن از شهادت حضرت علی‏ابن‏ابی‏طالب(ع) رهبر بزرگوار بشریت می‏گذرد. نام او ذکر زبان‏ها و یاد او صفای قلب‏های دوستداران اوست. طول زمان و گردش روزگار نه‏تنها او را محو نکرد، بلکه روزبه‏روز بر قدرت و عظمت بی‏نظیر او افزود.
شمع فروزانی بود که سرتا پا بسوخت تا جهانی را منوّر کند. در دامان محمد(ص) پیامبر بزرگوار ما پروزش یافت و اولین ندای عشق و پرستش را از زبان او شنید و در قلب پاک خود جای داد، در عالی‏ترین مرحله‏ی الهام درآغوش وحی رشد پیدا کرد، اولین کسی بود که به دعوت محمد(ص) –مبنی بر پرستش خدای یگانه، ‌لبیک گفت درحالی که هنوز ده و چند سالی از عمر او نگذشته بود. کشمکش‏ها و جنگ‏های فراوان بین خداپرستان و پیروان کفر و جهالت شروع شد و علی همه‏جا و همیشه سپربلا بود. در اقیانوس مرگ فرو می‏رفت تا به ساحل نجات برسد. شمشیر او حجتی قاطع علیه ستمگران و زورمندان بود و وجود او سپری آهنین در مقابل ظلم و فساد به شمار می‏رفت.
پاکی و طهارت او سرمشق زهّاد و فداکاری او راهنمای زبده‏ترین سربازان صدر اول اسلام بود.
اسلام ندای آزادی و مساوات در داد و هدف پرستش را خدای یگانه معرفی کرد، بت‏های مصنوعی و خدایان ساختگی را درهم شکست، دست زورمندان و ستمگران را از دامن اجتماع کوتاه کرد و ارزش هر فرد را در علم و تقوای او قرا ر داد. منطق و استدلال ارائه داشت و تا آن‏جا که ممکن بود، با روشی متین پیش رفت و صاحبان عقل و فهم را به راه راست دعوت کرد. ولی در مقابل با کسانی که عقل خود را قربانی تعصّب خشک کرده، قلب خود را غرق کفر و ظلمت کرده بودند، در مقابل زورمندانی که اجتماع را وسیله‏ی ارضای هوا و هوس خود می‏دانستند به مقاومت برخاست، به انسانیت منطق و استدلال عرضه کرد و در مقابل گردنکشان و ستمگران شمشیر ارائه داشت و دشمنان را یکی پس از دیگری منکوب کرد.
مکتب خداپرستی اسلام توسعه یافت و مدینه‏ی فاضله‏ای به وجود آورد که آرزو و آرمان انسان‏ها و متفکران بود. اگر چه مردم عادی آن روز ظرفیت چنین سیستمی را نداشتند و معنویت علویّت اجتماع آن‏ها، بیش از ربع قرن نپائید؛ ولی همین یک دوره‏ی کوتاه از طلائی‏ترین دوره‏های ترقی و آزادی و مساوات به شمار می‏رود. علی رهبر بزرگواری که به وجود او افتخار می‏کنیم – در ایجاد این اجتماع مؤثرترین نقش را داشت و از پایه‏های اصولی و اساسی آن به شمار می‏رفت و از طرف محمد– بانی بزرگ این مکتب – به عنوان سرمشق و سمبل انسانی این مدینه‏ی فاضله معرفی شده بود.
رسالت محمد،‌ با وفات او پایان یافت و وظیفه‏ی علی سنگین‏تر شد. تا مدتی که رسماً مسئولیت خلافت نداشت به کارهای عمرانی و آبادانی پرداخت و ثروت‏های بزرگ گردآورد و همه را وقف اجتماع کرد، و هنگامی که بر فشار مردم رسماً خلیفه شد، یک نمونه‏ی عالی و ایده‏آلی به جهانیان نشان داد که در تاریخ نظیر نخواهد یافت. درحالی که بر ثروتمندترین و بزرگترین امپراطوری‏ها حکومت داشت مانند کوچک‏ترین و فقیرترین مردم قلمرو حکومت خود زندگی می‏کرد. همه، و حتی بزرگ‏ترین بستگان خود را یکسان مشمول قانون قرار می‏داد. قانونی صادر نمی‏کرد مگر آن که شخصاً آن را به همه نشان دهد. با آن که شصت‏سال از عمر او می‏گذشت، در پیشاپیش همه‏ی لشکریان مبارزه می‏کرد و یکه و تنها به صفوف دشمن می‏زد و از هیچ خطری نمی‏هراسید و مرگ در نظرش ناچیز می‏نمود. شبانگاه که سکوت و ظلمت بر همه‏جا دامن می‏گستراند، در میان نخلستان‏های کنار فرات به مناجات می‏پرداخت و جزر و زمزمه‏‏ی آب و ناله‏ی علی شنیده نمی‏شد، جز ستارگان آسمان و دیدگان علی، بیداری وجود نداشت، و با خدای خود راز و نیاز می‏کرد. راز عشق می‏گفت و می‏شنود، می‏گفت:
«خدای بزرگ به بهشت تو طمعی ندارم،‌ از دوزخ تو نیز نمی‏هراسم و در راهی که می‏روم فقط عشق تو محرک من است. مرا بسوزان و استخوان‏هایم را در آتش عذاب بگداز؛ ولی مرا لحظه‏ای از خود دور مساز.»
او خود را خالصانه وقف خدای بزرگ کرده بود و این را وظیفه‏ی خود می‏دانست. در علوّ طبع، بخشش و محبت عشق و فداکاری، نویسندگی و سخنوری، قدرت و شجاعت،‌ جنگ و ستیز، علم و تقوا برتر از همه بود. در خانه‏ی خدا –کعبه- قدم به عرصه‏ی وجود گذاشت و در خانه‏ی خدا –مسجدکوفه- هنگام عبادت به شهادت رسید.
انجمن اسلامی دانشجویان شهادت این رادمرد بزرگ را به همه‏ی جهانیان و مخصوصاً دوستداران بی‏ریای او تسلیت می‏گوید و همه را به پیروی این رهبر بزرگ تشویق می‏نماید.

بسم ‏الله الرحمن الرحیم

اای علی، ای علی، ای علی به من تهمت زدند. مرا محکوم می‏کردند. به من فحش می‏دادند. زیرا تو را دوست می‏دارم.
ای علی، نمی‏دانی که چه جنایت‏ها کردند، چه ظلم‏ها، چه بدی‏ها، که همه را تحمل کردم. فداکاری می‏کردم، بازهم فحشم می‏دادند، بدی می‏کردند.
یکباره به خود آمدم،‌ دیدم که در سرتاسر ایران به من بد می‏گویند، حتی مؤمنین به خدا نسبت به من اهانت می‏کنند، مشکوک‏اند، مرا جنایتکار می‏دانند، سَبّ می‏کنند، فحش می‏دهند. مگر نه این بود که به فرمان امام‏ در کردستان جنگیدم و دشمنان را قلع و قمع کردم. در مقابل فداکاری‏ها و جانبازی‏ها، در راه پاسداری از انقلاب، چگونه ممکن است که ایران را از فحش و ناسزا پر کنند، و از زمین و آسمان تهمت و شایعه بسازند، مرا جلاد تَلّ‏زَعتر2، جلاد کردستان بخوانند و حتی یک نفر در ایران از من دفاع نکند، همه سکوت کنند، گویی که با سکوت خود، تهمت و شایعه‏ی دروغ را تصدیق می‏کنند.
به خود آمدم. دیدم که همه بر قتل من کمر بسته‏اند، همه‏ی سازمان‏ها و احزاب می‏خواهند مرا بکشند، همه‏روزه دوستان مرا به خاک و خون می‏کشند، به خانه‏های آن‏ها می‏ریزند، هر یک از دوستانم را بیابند یا می‏کشند یا می‏زنند یا اسیر می‏کنند. چرا این‏طور است؟ زیرا من خواسته‏ام که معیارهای تو را پیاده کنم، نتوانسته‏ام که با سرنوشت یاران بی‏گناه بازی کنم، نتوانسته‏ام که احساس تعهد و مسولیت وجدانی خود را بکشم و در مقابل ظلم‏ها، و جنایت‏ها سکوت کنم.
شیعه‏ی علی از مرگ نمی‏ترسد. معیارهای خدایی خود را در مذبحه ساستمداران قربانی نمی‏کند، و برای من زندگی ارزشی نداشت که به خاطر آن اسارت فریبکاران و دغلکاران را بپذیرم و روح خود را بکشم، برای آن که جسم خود را محافظت کنم.
ای علی، تو گفتی که مرگ شرافتمندانه،‌ هزاربار بر زندگی ننگین ترجیح دارد، و من نیز این اعتقاد مقدس، همه‏ی وجودم آماده‏ی قربانی شدن کردم تا تسلیم زندگی ننگین نشوم.
ای علی هنگامی که جوان بودم از قهرمانان عالم لذت می‏بردم، قهرمانی‏های تو مرا فریفته بود. نبردهای بدر و احد و خندق مرا به وجد می‏آورد. هنگامی که در خیبر را با یک دست می‏کندی، دیگر از خوشحالی در پوست نمی‏گنجیدم.
ای علی، بزرگ‏تر شدم، به علم و ادب پرداختم،‌ علم تو و ادب تو مرا فریفت.
ای علی بزرگ‏تر شدم، ایمان تو و عرفان تو مرا مبهوت کرد…
ای علی اکنون دردها و غم‏های تو مرا مسحور کرده است. درد و غم پیوندی عمیق بین من و تو به وجود آورده است که در هر ضربان قلبم درد تو را احساس می‏کنم، چه دردهای کشنده‏ای. دردی که تا مغز استخوان مرا می‏سوزاند،‌ دردی که تو اسلام را بدانی و بتوانی پیاده کنی و سعادت انسان‏ها را تأمین کنی. آن‏گاه ببینی که به دست فرصت‏طلبان به گمراهی کشیده می‏شود و تو مجبور به سکوت باشی، اما قتل‏‏عام‏ها جنایت‏ها، خیانت‏ها، ظلم و فسادها را در طول تاریخ ببینی و شکست اسلام را به دست خلفایی که به نام اسلام خلافت می‏کنند ببینی، انحراف را ببینی، راه حل را بدانی و در حضور تو اسلام را قربانی کنند و تو ببینی که رگ و پوستت را می‏سوزانند. وجودت را قطعه‏قطعه می‏کنند، فرزندانت را قتل‏عام می‏نمایند، طاغوت‏ها و فرعون‏ها به وجود می‏آورند، قارون‏ها، گنج‎‏ها از خون ملت می‏دوشند، بلعم‏باعورها،‌ مردم را فریب می‏دهند و آن‏چنان اجتماعی به وجود می‏آورند که در مساجد آن‏ها برای قرن‏ها تو را لعنت می‏کنند و به تو و خاندان تو فحش می‏دهند، آن هم در منابر و نماز جمعه‏ها. ای علی چه درد بزرگی است که هنوز هم در جامعه‏ی اسلامی ما به تو اهانت می‏کنند، ارزش تو را نمی‏فهمند،‌ و هنوز استعداد درک تو را نیافته‏اند. چه درد بزرگی است که تو شاهد سقوط اسلام باشی و نتوانی عملی انجام دهی.
ای علی امروز هم تو را می‏کوبند،‌ حتی شیعیان تو هم تو را می‏کوبند، هر کسی که راه تو را در پیش بگیرد می‏کوبند، گویا مقدر شده است که پیروان راستین تو باید مثل تو لعن و نفرین شوند، تکفر شوند، کوبیده شوند و در زجر و شکنجه، در دنیایی از غم و درد به ملاقات خدابروند، و آن‏قدر شکنجه ببیند که هنگام شهادت فریاد برآورند: «فزت و رب‏الکعبه»، به خدای کعبه آزاد شدم.
ای علی تشنه‏ی عدالتم. تو کجایی؟ نمی‏دانی از ظلم و ستم –که به نام اسلام می‏کنند- چه رنجی می‏برم؟ خوش داشتم لحظه‏ای در کنار عدالت بنشینم و دل دردمند خود را بر تو بگشایم و تو بین من و این همه مدعیان اسلام و مکتب حکم می‏کردی و داد مرا می‏ستاندی.
ای علی، جز عشق و فداکاری از وجودم تراوش نکرده است، حسودان و توطئه‏چینان که از اعمال گذشته‏ی من نمی‏توانند نقطه‏ضعفی پیدا
کنند، می‏گویند در آینده خواهید دید که او آدم تبهکاری است می‏گویند نشان خواهد داد که او جنایتکار است!
کسانی که خود یک‏قدم مثبت برنداشته‏اند، جز ریا و تزویر و تهمت و توطئه کاری نکرده‏اند، برای کوبیدن عمل صالح به چنین فریبی دست می‏زنند و مردم عادی را بدین وسیله می‏فریبند.
ای علی، من ناراحت ظلم و ستمی که بر من رفته و می‏رود نیستم، من خوشحالم که هم‏درد توام و این خود نعمتی است.ما ناراحتم که چنین کسانی بر سرنوشت ملت من حاکم شوند، به نام اسلام حرف بزنند، خود را مکتبی بنامند و اسلام را ضایع کنند. و باید هزاروچهارصد سال دیگر صبر کرد تا شاید انقلاب دیگری به وجود بیاید که از این ناخالصی‏ها پاک باشد و دیگر نگران دسیسه و دروغ و سیاست‏بازی نباشیم.
ای علی، آرزو می‏کردم که بعد از هزاروچهارصد سال انقلاب اسلامی ما پیروز شود، حق و عدل مستقر شود، حکومتی نظیر حکومت تو برقرار گردد، عشق و محبت بین مردم انتشار پیدا کند، ایمان و عرفان در قلوب مردم جایگزین شود، طاغوت‏ها از بین بروند، انسان‏ها از همه‏ی قید و بندهای مادی و سیاسی و اجتماعی آزاد شوند، فقط در مقابل خدا سجده کنند، مدینه‏ی فاضله‏ای به وجود آید که دیگر استثمار و استعمار ودیکتاتوری و ظلم و فساد در آن نباشد، همه‏جا نور حق را ببینیم،‌ از همه‏جا زمزمه‏ی سبحان‏الله و فریاد الله‏اکبر بشنویم، همه استعدادهای ما بشکفد،‌ با همه‏ی توان،‌ با اخلاص و ایثار برای خودسازی و سازندگی جامعه بکوشیم.
هنگامی که دشمنی حمله کرد، بی‏محابا به جنگ او برویم و به آسانی خود را قربانی این مکتب کنیم، و دیگر دغدغه خاطر و وسوسه‏ای نماند اما ای خدا، با کمال تعجب می‏بینم که ظلم و ستم به نامی دیگر رخ می‏نمایاند، ریا و فریب و دروغ در لباس زهد و تقوا خود را می‏آراید تا جامعه را تسخیر کند. افرادی ناچیز و بی‏تقوا با تهمت و شایعه، شیعیان راستین علی را می‏کوبند تا از صحنه خارج کنند.
ای علی، به لبنان رفتم تا با محرومین و مستضعفین آن‏جا انیس و هم‏درد باشم. عده‏ای که لباس دین به تن کرده بودند مرا دشمن می‏داشتند، از علم و تواضع و فداکاری و استعدادهای من وحشت داشتند، مرا متهم می‏کردند که یا جاسوسم یا بهایی؛ زیرا ممکن نیست که کسی با این همه علم و این همه امکانات و مقام و زندگی خوب امریکا را رها کند و با کمال تواضع، در کمال فقر، بدون هیچ پاداشی، در دامان خطر در جنوب لبنان با فقرا هم‏نشین و هم‏درد باشد. از نظر آن‏ها باید دلیل دیگر وجود داشته باشد. لابد زیر کاسه نیم‏کاسه‏ای است! خدایا چه بگویم؟ چگونه به درگاه تو استغاثه کنم؟ که عده‏ای مرا این‏چنین لعن و نفرین کنند. درحالی که با همه‏ی وجود برای کمک به آن‏ها آمده‏ام و از زندگی و همه مزایا شیرین آن،‌ گذشته‏ام، و زن و فرزند را فدا کرده‏ام، در گوشه فقر و گمنامی در دامان خطر، در میان طوفان‏های تهمت و ناسزا می‏خواهم خدمتی به شیعیان محروم تو کنم. آن‏جا نیز این‏چنین مرا استقبال می‏کنند، و بر دل دردمندم نمک می‏پاشند.
ای علی، در لبنان موسی‏صدر را دیدم که با اخلاص و ایثار برای محرومین کار می‏کرد و در دلش درد زجردیدگان موج می‏زد، دیدم که شیعیان تو را متحد می‏کند، به آن‏ها قدرت می‏دهد، به آن‏ها شخصیت می‏دهد. هویت تاریخی آن‏ها را زنده می‏کند، تشیع را که برای آن‏ها عقده‏ی حقارت به جایگاه انقلابی خود برمی‏گرداند و مکتب سرخ تشیع را رواج می‏بخشد، و در سایه‏ی شهادت و فداکاری ارزش و هویت تاریخی شیعه به او باز می‏گردد. جوانانی که غرب‏زده بودند، خدا را نمی‏شناختند، همه‏ی وجود خود را تسلیم دشمنان کرده بودند، یکباره زنده می‏شوند، صوراسرفیل در آن‏ها دمیده می‏شود، جانی تازه می‏گیرند و فریاد اعتراض علیه رژیم طاغوتی برمی‏دارند. انقلابی بزرگ درمی‏گیرد، جوانان با عشق و شور و شوق به استقبال شهادت می‏روند و مردمی زنده و متحرک قدم در مرحله‏ی حیات می‏گذارند که حرکتی عظیم و اجتماعی و تاریخی را پی‏ریزی می‏کنند. می‏بینم که موسی‏صدر چگونه حیات و هستی خودرا وقف شیعیان و محرومان کرده است، و با چه نیروی خدادادی این حرکت عظیم تاریخی را هدایت می‏کند. اما با کمال تأسف شاهدیم که باران تهمت و افترا از همه اطراف بر او می‏بارد. و این نواده‏ی تو را می‏کوبند، لعن و نفرین می‏کنند، و بزرگترین گناهی که بر من می‏شمرند این است که چرا از او حمایت می‏کنم!
ای علی، وضع بر من سخت شد، همه درندگان دندان تیز کردند که مرا بدرند، همه‏ی صیادان اجتماع دام انداختند که به دام بیاندازند، همه‏ی توطئه‏گران فاسد برای نابودی من شروع به غعالیت کردند، نقشه‏ها ریختند، دسیسه‏ها طرح کردند. و من، هنگامی که خود را کشته یافتم، به سیم آخر زدم، تصمیم گرفتم که علی‏وار در برابر جبّاران با فریادی سخت طنین‏انداز کنم و تا زنده‏ام آزاد باشم و جز خدا نپرستم. در مقابل هیچ قدرتی تعظیم نکنم و هیچ حقی را فدای مصلحت ننمایم و آزادی و شرف خود را به رندگی نفروشم. این‏چنین کردم. به گرداب‏های خطر فرو رفتم، طوفان‏های سخت مرا به هر طرف پرت کرد. در میان امواج مرگ غوطه می‏خوردم. گاهی زیر امواج دفن می‏شدم، گاهی بالا می‏آمدم و چشمانم به آسمان و ستارگان می‏افتاد که هنوز می‏درخشند. بازهم می‏گفتم:
«ای خدای جز تو نمی‏خواهم، جز تو به راهی نمی‏روم، جز تو نمی‏گویم،‌ دنیا را سه‏طلاقه کرده‏ام و از راه خود برنمی‏گردم، دست از حق برنمی‏دارم. الله، الله من به مکتب خود پای‏بندم.»
موجی دیگر مرا پائین می‏برد. دیگر چشمک ستاره‏ای را نمی‏دیدم و امواج خروشان مرا می‏ربود و این رقص عاشقانه آن‏قدر ادامه می‏یابد تا روزی در زیر امواج سهمگین مدفون شوم و به سوی خدای خود بازگردم

 

 
بسم الله الرحمن الرحیم
الصلاه و السلام علی سیدالانبیا والمرسلین ابی القاسم محمد صل الله علیه و اله الطیبین الطاهرین
بنا به روایتی امشب لیله‏القدر شبی است که سرنوشت انسان‏ها در آن معین می‏شود. در این شب نوشته می‏شود که چه کسی حرّریاحی است و چه کسی ابن‏سعد. هم‏چنان که می‏دانید لحظات باریک و حساسی در زندگی انسان‏ها وجود دارد که با یک تصمیم، ‌با یک اراده راه خود را مشخص می‏کند که جهنمی هستند یا بهشتی. و این از سخت‏ترین لحظاتی است که برای یک انسان در زندگی او دست می‏دهد. گاه‏گاهی ممکن است این شب لیله‏القدر در وسط صحنه‏ی معرکه برای انسانی دست بدهد، ممکن است شخص در بازار باشد، در پادگان باشد، در سر کار خود حاضر باشد. آن‏جایی که باید تصمیم بگیرد و راه خود را یکسره کند، این طرف یا آن‏طرف، آن‏جا لیله‏القدر اوست. و قرآن کریم و ماه مبارک مقدس رمضان بر نبی‏اکرم نازل می‏شود و راه خیر و شر را برای انسان‏ها مشخص می‏کند و به طورکلی برای همه‏ی انسان‏ها، لیله‏القدر به شمار می‏رود. بنابراین ما در شب مقدسی قرار داریم. لیله‏القدر به خصوص شبی است که حضرت علی‏ابن‏ابیطالب(ع) مظهر انسانیت و رمز والای رسالت مقدس اسلامی ما در صبحگاهان چنین شبی ضربت می‏خورد و در محراب مسجدکوفه به خاک و خون خویش می‏غلطد و این فاجعه‏ی بزرگ تاریخ، این شب را برای ما استثنایی می‏کند. شب علی است، رمز انسانیت، مظهر فداکاری و عشق و محبت و ایمان و تقوا و شجاعت. و آن‏چه باید درباره‏ی یک انسان بگویید، در این شب و درباره‏ی علی(ع) باید گفته شود.اصولاً خلقت این دنیا با وجود علی(ع) به درجه‏ی کمال می‏رسد. آن‏جا که رسالت مقدس اسلامی ما می‏خواهد یک مظهر برای این انسان نشان دهد، یک نمونه‏ی بارز نشان دهد، علی را نشان می‏دهد. علی نمونه‏ای است که این رسالت مقدس می‏خواهد به این دنیا و این انسان نشان بدهد که باید هدف حیات باشد. باید همه‏ی انسان‏ها سعی کنند که خود را به درجه‏ی او برسانند. رسالت مقدس ما با امامت علی(ع) به اوج خود می‏رسد. انسانیت با وجود علی حقیقت پیدا می‏کند و شما می‏دانید که ما ایرانی‏ها با این روح لطیف و احساسات پرشور چه عشق و چه علاقه‏ای به علی داریم. این نمودار آن است که در تاروپود وجود ما عشق حقیقت، عشق زیبایی، به درجه‏ی کمال وجود دارد و این انسان‏ها اگر این عدل و حقیقت را در وجود خود پیدا نکنند، می‏خواهند در وجود دیگری بیابند و او را رمز خود قرار دهند و او علی است. یعنی آن‏گاه که در آرزوها و در تخیلات ملت ما یک آرزوهایی وجود دارد که نمی‏توانند این آرزوها را در وجود خود تحقق ببخشند، سعی می‏کنند که این خواسته‏ها و آرزوها را در وجود کامل دیگری بیابند که او علی(ع) است و از اینجا است که می‏بینیم علی(ع) برای ما ایرانی‏ها رمز می‏شود، مظهر می‏شود علی علی می‏گویند، هر کجا می‏روید سخن از علی است.به خاطر دارم هنگامی که در دانشگاه تهران دانشجو بودم،‌ مقاله‏ای نوشتم که در مقدمه‏ی مقاله گفته بودم که اگر پرستش ذات غیرخدای مجاز می‏بود، مسلماً علی را می‏پرستیدم. علی کسی است که با وجود خود، وجود خدای را اثبات می‏کند؛ یعنی از روی وجود علی می‏توان فهمید که خدایی وجود دارد؛ چون تجلی صفات خداست، عدل مطلق است، مظهر حقیقت است. هرچه درباره‏ی علی بگوئید، کم گفته‏اید. شما می‏دانید که هنگامی که انسان‏هایی به این درجه، به این شکوه، به این عظمت وجود دارند، این انسان‏ها باید قربانی شوند، باید به شهادت برسند. شما در اسطوره‏های تاریخی نیز نگاه کنید، حتی در اسطوره‏های تاریخ خودمان در ایران نگاه کنید، یکی از این اسطوره‏ها رستم است. می‏دانید که رستم از نظر دلاوری و جنگاوری در زمان بی‏نظیر بود و هنگامی که فردوسی –این شاعر بزرگ- می‏خواهد یک اسطوره را به اوج عظمت برسا


X