معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1516763
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

مقاله حاضر تلاش دارد اصول کلی راهنمای عملیات مداخله آمریکا در کشورهای دیگر بویژه در مقابله با جنبشهای مردمی را تدوین کند. این مقاله اصرار دارد که آمریکا به جای مقابله با حرکتهای انقلابی و جریانهای چریکی در مراحل اولیه، باید اجازه دهد این جریانها پس از پیروزی مستقر شوند و آنگاه به مقابله با ان بپردازد و اجازه تبدیل شدن آن به حکومتی موفق و پایدار را ندهد و این مقاله با استفاده از آمادگیهای قبلی ، بسیار قاطع و در مدت زمانی بسیار محدود به نتیجه برسد و نیروهای آمریکایی در اسرع وقت از منطقه خارج شوند.

 

مقدمه
پس از جنگ ویتنام و هزینه های سنگین آن برای آمریکا یکی از سؤالات اساسی در سیاست خارجی و سیاست نظامی آمریکا چگونگی هدایت امور به نحوی بود که این تجربه تلخ تکرار نشود. تلاش عمدة آمریکا در طول سالهای بعد، پرهیز از ورود به محیطهای ناشناخته و احتراز از قرار گرفتن مردم کشورهای مختلف در مقابل نیروهای خود بوده است. در طول این سالها هرگونه مداخله نظامی همراه با یک برنامه ریزی دقیق و مشخص برای تامین شفافیت تمام مراحل عمل و تسریع در مراحل عملیات نظامی بوده است. مقاله حاضر نیز با توجه به اهمیتی که آشنایی با اصول کلی سیاست خارجی و سیاست نظامی آمریکا برای ما دارد، انتخاب و ترجمه شده است. دقت در مباحث این مقاله همچنین یکی از علل ضعف سیاست آمریکا در محیط خاورمیانه و بویژه در مقابله با بحران عراق را مشخص می سازد. همچنین توجه به این نکته جالب است که نویسنده دخالت آمریکا در مسائل داخلی دیگر کشورها را مفروض گرفته و آن را طبیعی قلمداد کند.

بحثهای جاری در زمینة چگونگی واکنش آمریکا در برابر شورشهایی که علیه منافع آن است یادآور مفهومی آشنا و دردناک می باشد. این بحثها اغلب احساسات ضدشورشی را که در آغاز دهة 1960 شایع بود، منعکس می کنند. گاهی به نظر می رسد که جنگ ویتنام هرگز رخ نداده است. در واقع، دست کم چهار درس مهم برگرفته از جنگ ویتنام وجود دارد که ما آنها را در مسئولیت خود نادیده می گیریم.

نخست، این که ما نمی توانیم تعهد درازمدتی را که به طور معمول لازمة عملیات ضدشورشی است، تداوم بخشیم. فشار سیاسی آنچنان شدت خواهد یافت که هیچ دولتی تحمل آن را ندارد؛ زیرا هر روزه جنازه هایی به خانواده ها تحویل داده می شود و به سبب اخبار تلویزیون خون و غم و اندوه به منازل شهروندان امریکایی راه می یابد. عملیات ضدشورش طولانی با کمک نیروهای آمریکا گزینه ای کارآمد نیست.

دوم، اینکه ما در زمینة آموزش و تجهیز ارتشهای بیگانه، عملکرد چندان مطلوبی نداشته ایم. تجهیزات ما برای نیروهای غیرمتخصص، بسیار شکننده، پیچیده و پرهزینه است. تاکتیکهای ما اغلب منسوخ بوده (برای نمونه، به جای تاکتیکهای پیادة سبک، تاکتیکهای خطی را به کار می بریم)؛ به تجهیزات گرانقیمتی همانند هلیکوپترها و پشتیبانی آتش انبوه متکی است که نیروهای محلی نمی توانند آن را فراهم سازند؛ و اغلب با شرایط محلی نامتناسب است.
سوم، اینکه ما نمی توانیم به کشور دیگری وارد شویم و فرهنگ آن را به گونه ای تغییر دهیم که با عقاید ما در زمینة حقوق بشر، دولت مطلوب، کارآیی نظامی و یا مواردی دیگر سازگار شود. فرهنگ، شالودة همة امور است ؛ برخی از فرهنگها کارآیی بیشتری دارند؛ و تمامی فرهنگها در برابر تغییر بسیار مقاوم هستند، بویژه تغییری که از سوی بیگانگان پدید آمده باشد.

چهارم، اینکه پیروزی در جنگ در سطح تاکتیکی به دست نمی آید. در مفهوم محدود تصرف زمین، ما در همة نبردهای بزرگ در ویتنام پیروز شدیم (اگر چه در بسیاری از نبردهای کوچک شکست خوردیم)، اما در سطح عملیاتی قاطعانه مغلوب شدیم. ما در آن زمان حتی تصور هنر عملیاتی را نداشتیم و بنابراین هیچ راهی برای بهره گیری از رویدادهای تاکتیکی برای دستیابی به اهداف استراتژیک بر ما گشوده نبود. هدف اصلی سطح عملیاتی جنگ، به کلی درباره بهره گیری از رویدادهای تاکتیکی برای دستیابی به اهداف استراتژیک است.

اگر قرار باشد که ما در مداخله های آینده موفق شویم، باید اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم. ما نیاز به دکترین عملیاتی مداخله داریم؛ دکترینی که با اوضاع و شرایط واقعی بویژه با ناتوانی ما در تداوم جنگ مستمر سازگار باشد. نیروی زمینی آمریکا پس از پذیرش آیین نامة رزمی 5-100، «عملیات»(2) در سال 1982 هنر عملیاتی را به رسمیت شناخته است. وظیفة کنونی، بررسی چگونگی ارتباط هنر عملیاتی با ماموریت مداخله است.
ما چگونه می توانیم آغاز کنیم؟ نخست، باید این باور عمومی را درباره آسان بودن شکست شورش، زمانی که هنوز در مرحلة جنگ چریکی است ، بررسی کنیم؛ این باور ما رابه باتلاق می کشاند. ما یا باید در پی آموزش و رایزنی ارتش محلی در عملیات ضدچریکی، با نتایجی نامشخص باشیم، و یا نیروهای آمریکا را به جنگ ضدشورشی در کشورهای بیگانه گسیل داریم که پیامدهای فاجعه آمیزی در کشور خودمان دارد.


در عوض اگر ما اجازه دهیم که شورشیان موفق شوند تا بر کشور مورد بحث مسلط گردند و خود را نهادینه سازند چه خواهد شد؟ در این مرحله، شورش ساختاری دارد که ما می توانیم به آن حمله کنیم. دولت مشخصی دارد که در شهری بزرگ مستقر است و از نیروهای نظامی منظم و سازمان یافته ای برخوردار است که می توانند در نبرد متعارف شرکت کنند . به علاوه ، اگر زمان سنجش ما درست باشد، بسیاری از پیروان شورش نسبت به سیاستهای دولت و دستاورهای اجتماعی و اقتصادی بسیار متفاوت از انتظارات خود ناامید خواهند شد.
به جای پیشگیری از رشد یک شورش خصمانه، ما باید آن را از دستیابی به هدف نهایی خود مبتنی بر تبدیل شدن به حکومتی پایدار باز داریم. در واقع، اگر ما پیش از حملة خود به شورشیان اجازه دهیم تابه حکومت تبدیل شوند، این امر برنامة ما را از دفاع خطی عملیاتی، که در آن می کوشیم تا خط مقدم جبهه را در برابر حملات دشمن حفظ کنیم، به رهیافت جنگ مانوری که به دشمن امکان نفوذ می دهیم و سپس ضدحمله را اجرا می کنیم، تغییر جهت می دهد.

مفهوم اساسی دیگر در دکترین نوین عدم پذیرش، سیاست تحول تدریجی است. اساس سیاست تحول تدریجی «واکنش متناسب» و مقابله به مثل در برابر عملکردهای دشمن است؛ همان روشی که ما در ویتنام در پیش گرفتیم . سیاست تحول تدریجی جنگ طولانی را برپا می کند؛ باعث تقویت سیاسی دشمن می شود؛ و به او امکان می دهد تا برای جنگ کامل علیه اقدام محدود ما بسیج شود.

هرگاه ما تصمیم به مداخله بگیریم، باید به گونه ای عمل کنیم که هرچه سریعتر به نتایج سرنوشت ساز دست یابیم. ما باید شعاری را که ژنرال هینزگودریان(3) به لشکرهای زرهی آلمان می آموزد، راهنمای خود قرار دهیم: آنها را در هم بکوبید، پراکنده نسازید. به منزلة بخشی از این تغییر، ما باید اصطلاح بی معنا و گمراه کنندة «جنگ کم شدت» (4) را کنار بگذاریم. هدف باید یک جنگ بسیار کوتاه و بسیار شدید با نتایج سرنوشت ساز باشد.
عدم پذیرش سیاست تحول تدریجی به پرهیز از معضل «باتلاق بی پایان» کمک می کند. بنابراین قانون «3-3-3» برای طراحی عملیاتی پذیرفته می شود. هر طرحی از همان آغاز باید مشخص کند که ما در مدت سه روز، سه هفته و سه ماه چه باید بکنیم. اگر طرحی نتواند به گونه ای موثق نتایج قطعی در برابر عوامل سیستم دشمن در هر مقطع زمانی، همراه با تصمیم کامل را که در ظرف سه ماه گرفته شده است، نوید دهد، پذیرفته نخواهد شد. به یقین، هرگاه نبرد آغاز شود، برخی اتفاقات، از آنچه که مورد انتظار می رفت، متفاوت خواهد بود. اما طراحی در چارچوب قانون 3-3-3، نظم طراحی و نیز سرعت زیاد عملیات را اعمال می کند.


در این چارچوب عملیاتی که مبتنی بر مداخله تنها پس از تبدیل شدن دشمن به دولت جدید؛ وارد کردن ضربة تعیین کننده به جای تحول تدریجی؛ و مقطع زمانی 3-3-3 است، ما چه نوع دکترینی را می توانیم در نظر بگیریم.
در ظرف سه روز، ما کودتایی را علیه دشمن اجرا، و رهبران آن را دستگیر می کنیم (چه بهتر که کشته نشوند)، و کنترل نهادها، ادارات دولتی، ایستگاه رادیویی، قرارگاههای نظامی و مانند آن را به دست می گیریم. هدف، از بین بردن نظم موجود است. بسته به شرایط، ما می توانیم فوراً یک دولت جدید و دوست را جایگزین کنیم.
در طول سه هفته، ما نیروهای مسلح دشمن را وارد عمل ، و آنها را سرکوب می کنیم، هدف عملیاتی، محاصرة آنهاست پیش از آنکه پراکنده و به گروههای چریکی تبدیل شوند. این امر «حمله برق آسای پیادة سبک»(5) را می طلبد، همراه با نیروی پیادة سبک تندرو که یگانهای دشمن را دور می زند؛ همانگونه که لشکرهای زرهی آلمان، نیروهای زمینی و روسیه را در سال 1941 دور زدند. چنین تاکتیکهایی سبب کاهش تلفات از جمله تلفات دشمن می شود. بیشتر تلفات دشمن را اسرای جنگی تشکیل می دهند که این مسئله در هر مداخله ای اهمیت سیاسی دارد.

حملة برق آسا پیادة سبک تنها زمانی امکان پذیر است که ما نیروی پیادة سبک واقعی را ایجاد کنیم؛ نیرویی که بتواند روزانه دست کم 40 کیلومتر پیاده روی را تحمل، و از تاکتیکهای شکار استفاده کند. اکنون نمی توان چنین اقدام کرد زیرا نیروی پیادة کنونی ما کندرو و جاده روست؛ تاکتیکهای آن ثابت اند، سربازان بار اضافی زیادی را حمل می کنند؛ و کنترل متمرکز دارند. اگر لشکرهای پیادة سبک نوین نیروی زمینی تبدیل به نیروی پیادة سبک واقعی بشوند، ما از نیروهای مورد نیاز برای مرحلة دوم مداخله برخوردار خواهیم بود وگرنه نمی توانیم این مهم را تحقق بخشیم. نیروی پیادة خطی مجهز به هلیکوپتر را نمی توان جایگزین ساخت. چنانکه ما بارها در ویتنام شاهد بودیم، وابستگی به هلیکوپتر، نیروی پیاده را از زمین جدا می کند؛ نسبت به آنچه دشمن انجام می دهد، کور می شود و دشمن امکان می یابد تا از پیرامون و از میان آنها بگریزد.

در مدت سه ماه، دو وظیفه باید انجام شود. نخست ، با هماهنگ کردن «برنامة عملیات مشترک»(6)، که تفنگداران دریایی آمریکا (سپاه یکم) با کمک نیروهای احتیاط عملیاتی متحرک به گونه ای بسیار موفقیت آمیز در ویتنام از آن استفاده کردند، چارچوبی برای برقراری صلح و آرامش تعیین گردد. واحدهای برنامة عملیات مشترک در روستاهای محلی باقی مانده، دفاع محلی را سازمان داده، و مهمتر از آن با اقامت تمام وقت در این مناطق برای روستاییان تعهد ایجاد می کنند. گروههای برنامة عملیات مشترک با پشتیبانی نیروی احتیاط عملیاتی پرقدرت پیادة سبک با هلیکوپتر تنها به پایگاه نبرد انتقال می یابند، سپس در صدد محاصرة یگانهای دشمن که به روستا حمله می کنند، برمی آیند و در صورت ناکامی آنها را تعقیب می کنند. این نیروی پیاده نیز باید نیروی پیادة سبک واقعی باشد، و هرگاه به جایگاه حمله آورده شد، باید روی زمین باقی بماند. به محض سوار شدن این نیرو در هلیکوپتر ها، دشمن از منطقه گذر خواهد کرد. هدف عملیاتی سیستم نیروی احتیاط متحرک / برنامة عملیات مشترک، بازداری دشمن از بازگشت به وضعیت مناسب گذشته در یک مقطع سه ماهه است.

دومین وظیفه در این دوره، تشکیل نیروی پلیس ملی کارآمد برای حمایت از دولت جدید است. نباید این نیرو را نظامیانی دانست که در نبردها می جنگند، بلکه باید آن را نیروی پلیس تلقی کرد، اگرچه ممکن است یک نیروی احتیاط عملیاتی متحرک نظامی برای پشتیبانی از این نیروی پلیس نیز ضروری باشد. در تشکیل این نیرو، ما نباید بر آموزش تکیه کنیم ـ احتمال دارد که آن را بخوبی انجام ندهیم، چرا که آموزش ما ممکن است فرهنگ ما را بازتاب کند نه فرهنگ محلی را ـ بلکه باید بر سربازگیری از گروههای بومیی تکیه کنیم که در پیشگیری از بازگشت رژیم برکنار شده، منافع شخصی عمده ای دارند. هیچ عامل دیگری در تشکیل نیرویی که برای حفظ دولت جدید به اندازة کافی جسور باشد، مؤثر نخواهد بود.

در پایان سه ماه، ما منطقه را ترک می کنیم؛ رهبران برکنار شده در بازداشت دولت جدید و یا در تبعید به سر می برند؛ نیروهای نظامی دولت پیشین منهدم شده اند؛ و شالوده ای که جسورانه از دولت جدید پشتیبانی خواهد کرد در بیرون شهر ایجاد شده است.
بلافاصله مخالفتها آغاز می شود، «اگر ضرورت داشت که ما بیشتر بمانیم، چه باید کرد؟ اگر برآوردهای ما نشان دهد در صورتی که ما چند ماه دیگر در منطقه بمانیم، دولت جدید فرصت بسیار بهتری برای تثبیت موقعیت خود خواهد داشت، چه باید کرد؟»
نمی توان هیچ قانون ثابتی وضع کرد که تعیین کند که ما هرگز مدت زمان بیشتری در منطقه نمی مانیم، زیرا شرایط متفاوت است. اما دو اعتراض مستدل در برابر تمدید اقدامات مطرح می شود. نخستین اعتراض مربوط به وضعیت سیاسی احتمالی در وطن است. اگر هر دولتی که مداخله را تصویب می کند، مجبور شود که عمر سیاسی خود را بر روی اینکار بگذارد، دیگر فارغ از آنکه چه منافعی از ما در خطر است، بندرت مداخله ای انجام خواهد شد. سیاستمداران بخوبی آگاه اند که حفظ مقام در چه جایی اهمیت دارد؛ مداخله های طولانی، همراه با جریان مداوم تلفات، هزینه های سیاسی بسیار سنگینی را در بر دارد.

دومین اعتراض مربوط به کشوری است که ما در آن مداخله کرده ایم . ما در جهانی زندگی می کنیم که ملی گرایی پدیدار شده در اروپا در واکنش به انقلاب فرانسه، کم و بیش در سطح جهانی گسترش یافته است. هرگونه حضور بیگانه، این ملی گرایی را به شیوه ای نادرست بر می انگیزاند. ما هرچه بیشتر بمانیم، به دشمنان کمک بیشتری کرده ایم که موضوع را دستاویزی برای برپایی جنگ ملی قرار دهند. اگر آنها در این راه موفق شوند، ما شکست خواهیم خورد . در بیشتر کشورهای در حال توسعه، شکست دادن دولت و ارتش آن به نسبت آسان است. شکست دادن مردم بسیار دشوار است. یکی از مفاهیم اصلی دکترین عملیاتی پیشنهادی ، یعنی اینکه منتظر بمانیم تا دشمن خود را از نیروی چریکی به دولت تبدیل کند، مبتنی بر پرهیز از جنگ مردمی است . این مفهوم در پایان مداخله همچون آغاز آن باید راهنمای ما باشد. امتیاز اندک حاصل از تمدید اقامت نیروهای ما بندرت ارزنده تر از زیانهای سنگین آن است.

اما این پرسش را فرا روی خود داریم: اگر پس از این که ما منطقه را ترک گفتیم دشمن بازگردد، تکلیف چیست؟ اگر دشمن بار دیگر در تشکیل دولت موفق شود چطور؟
گرایش عادی ما تلاش برای رفع تاکتیکی این مشکل به سبب اقامت طولانی تر برای پیشگیری از بازگشت دشمن است. در عوض، ما نیاز به پاسخ عملیاتی داریم. به لحاظ عملیات، اگر ما د منطقه باقی بمانیم، درست وارد باتلاقی می شویم که در وهلة نخست درصدد پرهیز از آن بودیم، یعنی در جنگ ضد شورش درگیری می شویم. پاسخ عملیاتی ما باید چنین باشد: اگر دشمن بازگردد، ما هم می توانیم بازگردیم.

دشمن می داند کاری را که ما یکبار انجام داده ایم، می توانیم دوباره تکرار کنیم. این امر تلقین مؤثری برای دشمن خواهد بود که اگر به قدرت بازگردد، اقدامی نکند که ما را به مداخله وادار کند. در مجموع، عملکردهای دشمن علیه منافع ما سبب می شود که با مداخله آن را پاسخ دهیم. سؤال دیگر آن است که اگر رژیمی که ما برکنار کردیم، به قدرت بازگردد اما به گونه ای دیگر رفتار کند، واکنش ما چیست؟ این نام و پرچم نیست که ما را نگران می سازد، اگر این رژیم رفتار پیشین خود را ادامه دهد، ما برای برکناری او باز می گردیم. اقدام براندازی ، اگر برای یک جنبش سیاسی همواره مخزب نباشد، به یقین برای آنهایی که سران خود را از دست می دهند، مایة دردسر است.
دکترین عملیاتی یاد شده برای اجرای موفقیت آمیز ، باید با سه اصل همراه شود.

نخست، ما باید بفهمیم که چه کاری را می توانیم انجام بدهیم و چه کاری را نمی توانیم انجام بدهیم. ما می توانیم دولتهای دشمن را در برخی از کشورهای در حال توسعه برکنار کنیم؛ رهبران آنها را بازداشت کنیم؛ کنترل نهادهای آنها را در دست بگیریم؛ و اهرمهای قدرت را به مخالفان آنها انتقال دهیم. در صورتی که نیروهای ما با اقدام سریع،نیروهای نظامی دشمن را پیش از پراکنده شدن محاصره کنند، می توانیم آنها را منهدم سازیم . پس از انهدام نیروهای مسلح، ما می توانیم برای مدت زمان مشخصی، حومة شهر را تثبیت کنیم. خلاصه اینکه ما می توانیم به اصطلاح «حمله ناگهانی(7) توسعه یافته» را اجرا کنیم. اما در تداوم جنگ ضدشورشی طولانی ناتوان هستیم. اگر همه مردم فعالانه و با عزم راسخ در برابر ما مسلح شوند و بر پایی جنگی فراگیر به جنگ محدود پاسخ دهند، ما نمی توانیم پیروز شویم. ما در هر کشوری که بیشتر بمانیم، نیروهای ملی گرا را علیه خود بسیج، و در نتیجه شکست خود را پایه ریزی کرده ایم. ما نمی توانیم فرهنگهای نامطلوب را به فرهنگ کشورهایی مانند سوئیس تبدیل کنیم که به منزلة جوامع سعادتمند و پررونقی هستند که در آنها حقوق بشر و دیگر جنبه های مطلوب به طور کامل رعایت می شود. ما می توانیم دیگران را وادار کنیم تا به ما احترام گذارند؛ اما نمی توانیم آنها را به دوست داشتن خود وادار کنیم.

دوم، رهبری نظامی ارشد باید بر پیروی از دکترین عملیاتی مداخله اصرار ورزد. اگر رهبری سیاسی به سرپیچی از آن امر کند، برای نمونه اگر رهیافت تحول تدریجی را دستور دهد، رهبری نظامی باید برای ابراز مخالفت خود آمادة استعفا باشد.
سوم، ما باید درک کنیم که بیشتر مداخله ها، واکنش سیاسی داخلی منفی شدیدی را در پی خواهد داشت . به جای انکار رخداد این امر و یا ماتم گرفتن برای حقیقت، ما باید از واکنش داخلی به عنوان ابزاری برای قراردادن خود در جدول زمانی عقب نشینی بهره گیریم. همین که ما اقدام به مداخله کردیم، ممکن است در تشکیلات دفاعی برای طولانی تر کردن آن اعمال فشار شود. مقررات وضع شده به سبب درخواستهای سیاسی فزاینده برای عقب نشینی می تواند واکنش مفیدی به این فشار باشد.

فراتر از این سه اصل، دو پیش بینی احتیاطی ضروت دارد: نخست ،دکترین عملیاتی پیشنهاد شده، موفقیت را تضمین نمی کند. هیچ دکترینی تضمین کنندة آن نیست. این دکترین نسبت به روش معمول آمریکا در مقابله با جنگ انقلابی، احتمال موفقیت بیشتری را ارائه می دهد. شتاب تدریجی، ورود در مناطق حاشیه ای و سپس تقویت لجستیکی طولانی پیش از اجرای عملیات قطعی، و تکیه بر آتش انبوه برای درهم کوبیدن و وادار کردن دشمن به تسلیم، ویژگی روش معمول آمریکا است. اگر ما می خواهیم در سطح سیاسی موفق شویم، نباید با جنگنده های تهاجمی بی –52، پایتخت دشمن را محاصره کنیم، و تلفات سنگینی را بر او وارد سازیم. اما مداخله موضوعی پیچیده و دشوار باقی می ماند. حتی با کمک دکترین پیشنهادی ، مداخله همچنان اقدامی پرخطر همراه با احتمال شکست عمده خواهد بود.

دوم، در مقالة حاضر هیچ اشاره ای به ضرورت یا عدم ضرورت مداخله و یا جای مداخله نشده است. این نه یک تصمیم عملیاتی، بلکه تصمیم سیاسی و استراتژیک است. هیچ دستور کاری بجز یک راهنما برای اجرای آن وجود ندارد: حتی در کشوری که کوچک و ضعیف می نماید، از رویارویی مستقیم با ملی گرایی محلی برحذر باشید. هرگز منافع احتمالی مهمتر از هزینه های سنگین نخواهد بود. جنگیدن با مردم امری بسیار دشوار است.
افغانستان نمونه ای از این مصداق است. اتحاد شوروی کودتای مؤثری را اجرا و دولت دست نشانده خود را جایگزین دولت وقت کرد. شوروی ها به جای شکست دادن ارتش محلی، که دولت جدید کم و بیش آن را پذیرفت، کنترل آن را بدست گرفتند. آنها در آغاز برای کنترل مناطق بیرون شهر تلاش نکردند، که ممکن است یک اشتباه عملیاتی باشد. اما عامل تعیین کننده ای که آنها را در باتلاق فرو برد، ملی گرایی محلی بود. تقریباً از همان آغاز این نیرو در برابر شورویها بسیج شد؛ دیری نپایید که آنها خود را در جنگ با مردم افغان یافتند، و با تمام قدرت و توانمندیهای خود نتوانستند در این جنگ غالب شوند.

در سال 1977، کمتر کسی پایداری مؤثر افغانها را باور داشت. اما هنگامی که بخش عظیمی از شهروندان در جنگ مردمی شرکت کردند، افغانستان ابرقدرت شوروی را به بن بست کشاند.
همانگونه که پیروزیهای تاکتیکی نمی تواند ارزنده تر از شکستهای عملیاتی باشد، دکترین عملیاتی دقیق نیز نمی تواند موارد اشتباه در استراتژی و سیاست را جبران کند. گسترش ملی گرایی، جهان را به مکانی تبدیل کرده که برای مداخله بیش از پیش نامساعد است. دکترین عملیاتی مناسب برای مداخله ضرورت دارد، اما نمی تواند نیروهای اساسی گسترده را در محیط بین المللی دگرگون سازد.


پاورقی ها
(1)william S.Lind, An Operational Doctrine For Intervention , Parameters, US Army War College Quarterly, Summer 1995,pp.128-133.
شایان ذکر است که این مقاله در نوامبر سال 1996 مورد بررسی و تجدیدنظر نویسنده قرار گرفت.
(2)FM 100-5 Operations.
(3)General Heinz Guderian.
(4)Low Intensity Conflict.
(5)Light Infantry Blitzkrieg.
(6)Combined Action Program.(CAP)
(7) حملة ناگهانی با تمام قوا Coup demain: 


دسته ها : سایر مقالات
1389/6/21
X