نیستی
هنوز نیستی همان ترانه ای که بر لب جنوب بود
گرچه دستهای من
یاد می کنند
گیسوان خسته ترا
به جاده های دور دست
هر کجا غروب بود
زرد رویی تو چون پرنده ای کبود
روی شانه های وحشتم نشست
در گلوی کوچکش
زخم خنده ای کبود
چون لباس سرد و ساکتت که طعم مرگ
می دهد
آه عشق من!
زادپگاه آسمان در آستانه ی جنوب و آب
خون روشنت هنوز
بوی آتش و تگرگ
می دهد
خون روشن تو در رگ تمام جادههای بی مسافر است
جاده هایی از کشاکش مدام خاک و آفتاب
جاده های بازگشت غیر ممکن پرنده ای که مرده است
پشت سایه ها کنار دستهای آزمند
تا دوباره نخل و باد
گیسوان خسته ی ترا و دستهای دلشکسته ی مرا
به یاد آفتاب آورند
تا دوباره چشم های تو
پشت پلک ساحل سیاه
پای گریه در رکاب آورند
تا دوباره خنده ی تو گل کند
هزار فصل انتظار مانده است
وزان هزار
هنوز یک بهار هم نخوانده است