بر مرگ اهریمنان برخاستند
مردانی از تبار رنج
که سرتاسر میهن
از خیزش پرشکوهشان
شادمان شود
خرمشهر!
خرمشهر!
خرمشهر!
از کجای این سروش جاودانه سخن بگویم
بی شک اگر شعری در این سینه شکفته می شود
کوتاهترین سخن است
از عصمت این قوم
کهمردانه جان بر کف نهاده
و خشم جاودانه این سیاره سر افراز را
بر تماشای جهانیان نهادند
هر گز هیچ حماسه ای
چندان که جوانمردی این قوم آوازه گشت
کسی
در تمام تاریخ نخوانده است
که من اینک
با زبان روستایی به شعر می خوانم
آه...
گاه گریه نیست
ورنه
این سینۀ پر ملال از غم یاران
تا انتهای جهان
خون می گریست
وقتی که سربازی را با انگشتر نامزدی اش به گور می سپارند
یا مادرانی کنده موی و پریشان
بی هراس مرگ
با دستان خالی خویش
جان بر کف نهاده و به پاسداری سرزمین خویش
جوانردانه شهید می شوند
تو در کجای جهان اینگونه مرک باور دیده ای؟