معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1518349
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

اول فروردین ماه سال 1341 ه ش همزمان باوفات امام حسن (ع) ) چشم به جهان گشود.
کودکی پر جنب و جوش بود. به مکتب حضرت رقیه (س) رفت و قرآن را آموخت.
به نماز و روزه اهمیت زیادی می داد. در همان دوران نوجوانی و در هشت سالگی نماز را سر وقت و به جماعت می خواند و از ده سالگی روزه می گرفت. در جلسات دعای کمیل، ندبه و توسل می رفت، و هیات های سینه زنی ماه محرم حضور داشت. بعد از نماز قرآن می خواند.
دوره ابتدایی را در مدرسه سجادیه و دوره راهنمایی را در مدرسه کمال الملک گذراند. دوره دبیرستان را به صورت شبانه خواند. روزها کار می کرد و شب ها درس می خواند تا این که توانست دیپلم بگیرد. به علت فقر اقتصادی، تامین مخارج خانواده و عدم رضایت از فضایی که رژیم شاهنشاهی به وجود آورده بود، مجبور به ترک تحصیل شد و به شغل خیاطی پرداخت.
در کارها به والدینش کمک می کرد. گوسفندان را به چرا می برد و هیزم می آورد.
به قرآن علاقه خاصی داشت. شب های جمعه جلسات قرآن تشکیل می داد و با بچه ها به تلاوت قرآن می پرداختند. او به آن ها قرآن یاد می داد و برای تشویقشان به سمت قرآن، به آن ها هدیه و یا جایزه ای می داد.
اوقات بیکاری به مسجد می رفت و یا به مطالعه کتاب می پرداخت. حسن خواجه روشنایی فردی فعال، اجتماعی، معاشرتی، با گذشت و خنده رو بود. دوست داشت در آینده طلبه شود.
به پدر و مادرش احترام می گذاشت و به آن ها علاقه مند بود. به خاطر آن ها ـ که در مضیقه بودند ـ درس را رها کرد و به کار مشغول شد تا بتواند از مشکلات آن ها بکاهد. تمام درآمدش را صرف خانواده اش می کرد. اگر مبلغی را هم برای خودش برمی داشت. از آن ها اجازه می گرفت. از خصوصیات بارز او بی نیازی از دیگران بود. سعی می کرد که روی پای خودش بایستد. اگر کسی کمک مالی به او می کرد، ناراحت می شد.
کمک و نیکی کردن به پدر و مادر را مدام به خانواده اش توصیه می کرد. از این که پدر و مادرش در خانه ای کوچک زندگی می کردند ناراحت بود.
به مشکلات دیگران رسیدگی می کرد. اگر کسی نیاز مالی داشت آن را برطرف می کرد. دفاع از مظلوم و کمک به محرومین از خصلت های بارز ایشان بود. فردی مخلص بود که سعی می کرد کارهایش به طور مخفیانه باشد.
از افراد منافق و دورو نفرت داشت و به افرادی که در کارهایشان صداقت داشتند و به دنبال حقیقت بودند علاقه داشت. کسانی که مثل امام و شهید بهشتی را چون به مسایل کاملاً آگاه و به دنبال حقیقت بودند، دوست داشت.
به خواهرش توصیه می کرد: «حجابتان را رعایت کنید. غیبت نکنید. صدایتان را بلند نکنید ,بلند نخندید, نماز را سر وقت بخوانید و به پدر و مادر کمک کنید.»
به برادرانش توصیه می کرد: «شئونات اسلامی را رعایت کنید. درستان را ادامه دهید و اگر دوست داشتید به حوزه ی علمیه بروید.»
در حالی که هفده سال بیشتر نداشت، در صحنه های مختلف انقلاب از جمله: حوادث ده دی، حمله رژیم شاهنشاهی به حرم مطهر امام رضا (ع) و به بیمارستان امام رضا (ع) حضور داشت.
در جلسات مذهبی قبل از انقلاب شرکت می کرد. با رهبر معظم انقلاب ,آقای طبسی و شهید هاشمی نژاد رابطه داشت. به راهپیمایی می رفت. به توزیع اعلامیه می پرداخت. با شرکت در تظاهراتی که برای استقبال از یک روحانی ترتیب داده شده بود ( که منجر به درگیری بین رژیم شاهنشاهی و تظاهر کنندگان شد ) از ناحیه ی پا تیر خورد. سنگر آن ها مسجد بود.
قبل از انقلاب برای نابود کردن رژیم به همراه دیگران دست به اعتصاب می زدند، شعارهای مختلفی می ساختند، شب ها بر روی پشت بام ها الله اکبر می گفتند. نوارهای حضرت امام را گوش می دادند و برای این که عوامل رژیم نتوانند آن ها را پیدا کنند، در زیرزمین پنهان می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به بسیج پیوست و به عنوان انتظامات مشغول خدمت شد.
علاقه خاصی به امام، دکتر بهشتی و رجایی داشت. در زمان شهادت دکتر بهشتی و رجایی سه روز غذا نخورد. دوست داشت امام را زیارت کند. به همین خاطر با جمع آوری پول هایش به دیدن امام رفت. آرزو داشت پاسدار بیت امام شود. امام و دکتر بهشتی را بسیار دوست داشت. اگر کسی پشت سر آن ها حرفی می زد ناراحت می شد.
از ضد انقلابیون متنفر بود. زمانی که آقای صدوقی به شهادت رسید بسیار گریه کرد و می گفت: «ایشان از پدرم عزیزتر بودند.»
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نهاد پیوست. می گفت: «سپاه بهترین جایی است که می توانم از انقلاب حمایت کنم.» بعد از عضویت در سپاه اعمالش خالصانه تر شد. پس از آن به تهران رفت و حدود یک و سال و نیم در آن جا آموزش های مختلفی را دید و یک بار نیز از ناحیه ی دست مجروح گردید.
در سپاه محافظ دادستان قم بود. با شروع جنگ تحمیلی دوست داشت به جبهه برود. می گفت: «از این جهت سپاه را انتخاب کرده ام که بتوانم به جبهه بروم و در آن جا خدمت کنم.» بعد از موافقت سپاه عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
به خاطر انتقام خون برادرش از بعثیون، دفاع از اسلام، قرآن، اطاعت از امر رهبری و احساس مسئولیت در برابر کشورش، جبهه را بر همه چیز ترجیح داد. همچنین می دید که عده ای از مردم مظلوم کشورش مورد تهاجم قرار گرفته اند که برای دفاع و پشتیبانی از آن ها عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
دستور امام را که فرمودند: «جوان ها، جبهه ها را پر کنید.» اطاعت کرد.
جهت گذراندن دوره تخصصی اطلاعات ـ عملیات به تهران اعزام شد که پس از آن اتمام دوره جهت شرکت در عملیات پیروزمندانه مسلم بن عقیل به غرب کشور رفت.
در جمع آوری اطلاعات نظامی از دشمن و طرح نقشه ی عملیات رشادت های بسیاری از خود نشان می داد.
حسن خواجه روشنایی ابتدا به عنوان معاون فرمانده ی اطلاعات و عملیات تیپ امام صادق (ع) و سپس قائم مقام فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر 5مشغول انجام وظیفه شد.
دو مرتبه به جبهه اعزام شد. اولین بار به مدت سه ماه در سومار حضور داشت که بعد از گذراندن آموزش های کوتاه مدت در تهران در عملیات والفجر یک شرکت کرد.
به خانواده های شهدا احترام می گذاشت. دوست داشت هرچه آن ها می خواهند برایشان فراهم کند و امکانات و وسایل زیادی را در اختیارشان قرار دهد.
او جزو شهدایی است که در سن جوانی به شهادت رسید. شب قبل از عملیات می گفت: «شهادت به من نزدیک است و به زودی به آسمان پرواز می کنم.»
در عملیات والفجر مسئول اطلاعات بود و می خواست به کمک رزمندگان برود که مسئولین با رفتن او به خط مقدم مخالفت می کردند، ولی او موافقت آن ها را جلب کرد. در منطقه شرهانی و در عملیات والفجر مقدماتی که برای جمع آوری اطلاعات به خاک دشمن رفته بود، هنگام عزیمت بر اثر اصابت ترکش به بدنش به فیض شهادت رسید. در حالی که شهید شد که یا زهرا (س) یا زهرا (س) می گفت.
حسن خواجه روشنایی در تاریخ 22/1/1362 در جبهه شرهانی بر اثر اصابت ترکش به پا به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر مطهرش پس از انتقال به مشهد در خواجه ربیع دفن گردید.
بعد از شهادت او دو برادرش عازم جبهه شدند تا راهش را ادامه دهند که یکی از برادرانش از ناحیه ی چشم نابینا شد. عده ای از اقوام که نسبت به حجاب بی اعتنا بودند، بعد از شهادت او حجاب را سر لوحه امور خود قرار دادند.
منبع:"فرهنگنامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهیداستان خراسان)"نوشته ی سید سعید موسوی,نشر شاهد,تهران-1385


X