معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1517403
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241

چهارم دی ماه سال 1335 ه ش در خانواده ای مذهبی، در شهر علم و تقوی، نجف اشرف، متولد شد.
به علت همزمان شدن تولد او با روز جمعه، نامش را محمد گذاشتند. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را همان جا در مدرسه ی علوی ( که مخصوص ایرانیان بود ) سپری کرد. هنگامی که دولت عراق تصمیم به بیرون راندن ایرانی ها از عراق گرفت. خانواده وی از نجف به وطن اصلی خودشان، ایران، بازگشتند و در مشهد اقامت گزیدند. در این هنگام ( که مصادف با اوایل دوره راهنمایی او بود ) سید محمد در مدرسه حاج تقی شروع به تحصیل کرد. اما به دلیل جابه جایی محل سکونت، با مشکلات متعددی از جمله مسائل اقتصادی روبرو شدند. به همین دلیل در مغازه خرازی پدر نصف روز کار می کرد. گاهی اوقات هم کش بافی می کرد و هر آن چه را که به دست می آورد، به خانواده می داد تا کمک خرجی باشد. حتی اگر مهمان داشتند، با آن ها به نماز می رفت و جلسات قرآن شب های جمعه را هیچ گاه تعطیل نمی کرد.
اوقات فراغتش را به کتابخانه حضرت رضا (ع) می رفت و کتاب های مذهبی و تاریخی می خواند. پدرش می گوید: «در یکی از زمان های بودنش در مغازه، خانمی به او اعتراض می کند که چرا پول به دستم ندادی و روی میز گذاشتی؟ وقتی که من موضوع را از آن خانم جویا شدم، گفت: چه پسر خوبی تربیت کرده ای.»
سال اول متوسطه را در دبیرستان روزانه حاج تقی و سال های بعد را در دبیرستان شبانه جلیل نصیرزاده گذراند. چون تنها شاغل خانواده پدرش بود و افراد تحت سرپرستی ایشان زیاد بودند و در آن موقع نیز فقر شدیدی بر جامعه حاکم بود، او شبانه به تحصیل پرداخت تا بتواند روزها کار کند. او مدت زیادی در کش بافی شب و روز کار می کرد. شب ها پس از اتمام کلاس درس مستقیماً به سرکار می رفت. تا این که در سال 1355 دیپلمش را در رشته طبیعی گرفت.
علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت. در کنکور ورودی دانشگاه شرکت کرد، ولی چون وقت کافی برای مطالعه، نداشت، نتوانست در رشته دلخواهش قبول شود. در همان سال برای خدمت سربازی به ارتش رفت و دوران سربازی را با درجه گروهبان سومی تا بهمن ماه 1357 ادامه داد.
سال دوم خدمتش با آغاز اوج گیری فعالیت های انقلاب اسلامی همراه بود. با وجود پیام امام خمینی، مبنی بر فراز از پادگان ها ( که شرایط برایش مهیا بود ) اما او تصمیم گرفت فرار نکند و از داخل ارتش به مقابله با ارتش برخیزد و خبرهایی را از داخل نظام به مردم برساند. فعالیت هایش قبل از انقلاب منظم نبود، ولی تا حد امکان با بیان حقایق، به مبارزه با رژیم برمی خاست. با این که درجه دار ارتش بود اما در سازماندهی اعتصاب غذای 48 ساعتی، لشکر 77 را نقش مهمی داشت. در شعار نویسی و بردن وسایل تبلیغاتی و دادن آن به درجه داران و سربازان فعالیت داشت.
در این مدت، که در ارتش خدمت می کرد، نیروهایی را که رهبری و کشتار مستقیم مردم مشهد را در «یکشنبه خونین» بر عهده داشتند پس از شناسایی، می خواست آن ها را به هلاکت برساند ، که خدمت سربازیش تمام شد. در این هنگام انقلاب اسلامی نیز به پیروزی رسید. در سال 1359 عضو سپاه شد. پس از این، احساس مسئولیت بیشتری می کرد. از همان ابتدا با خط غرب زده ها «بنی صدر و لیبرال ها» و شرق زده ها «چپی ها و منافقین» مخالفت داشت و این زمانی بود که هنوز ماهیت آن ها به درستی مشخص نشده بود.
فعالیت های مختلفی در زمینه های سیاسی و مذهبی برعهده داشت. از خصوصیات اخلاقی شهید می توان: صبر زیاد، استقامت، اخلاص و سادگی را بیان کرد.
برادر شهید می گوید: «به ایشان پیشنهاد ازدواج دادیم و حتی پدر گفت: هر فردی را شما بگویی قبول است. چندین بار از طرف خانواده های دختر پیشنهاد داده بودند، ولی سید محمد در جواب گفت: تا جنگ تمام نشود من ازدواج نمی کنم.»
در 25 سالگی برای بار اول به جبهه غرب اعزام شد و 20 روز در سر پل ذهاب و قصرشیرین بود. شهید انگیزه اصلی خود را از رفتن به جبهه به مادرش این گونه تفهیم می کند: «ما از علی اکبر امام حسین (ع) برتر نیستیم و پیروزی انقلاب، هدف اصلی ماست.» در جبهه فرماندهی گروهی را به عهده داشت و همه او را دوست داشتند.
دفعه دوم و سوم به جبهه الله اکبر خوزستان، در اطراف بستان، اعزام شد و 120 روز آن جا بود. مدت زیادی از اعزامش گذشته بود، که قرار بود به مرخصی بیاید. برادرش در این باره می گوید: «برگه مرخصی را امضا کرده بودند. ولی بعد که مطلع می شود، چهار روز دیگر عملیاتی در پیش است، از آمدن به مرخصی منصرف می گردد. و تصمیم می گیرد. بعد از عملیات به مرخصی بیاید. شب قبل از عملیات به خانه یکی از بستگان در اهواز می رود و این گونه تعریف می کند: با ماشین جیپ در منطقه بودیم که ماشین چپ می شود ولی چون سرعت کم بود، اتفاقی نیفتاد.»
در تاریخ 11/6/1360، عملیاتی انجام شد و محمد پیشاپیش همرزمان بود و آن ها را هدایت می کرد. همیشه در جبهه لباس کار می پوشید، ولی در روز عملیات، لباس تمیز و مرتب فرم سپاه را پوشید و همراه با غسل شهادت عازم عملیات شد.
یکی از دوستانش می گوید: «به شوخی به سید محمد گفتیم: مگر می خواهی شهید شوی؟ با جدیت تمام جواب داد، بله. می خواهم شهید شوم.»
در سال 1360، ساعت 12 شب، عملیات شروع شد. شهید که خود فرماندهی را بر عهده داشت، پیشاپیش حرکت می کرد. کم کم که هوا روشن می شود، تیری به پایش اصابت می کند، ولی با این حال به نبرد ادامه می دهد. گلوله ای دیگر به سمت راست بدنش اصابت می کند و در سپیده دم روز 13/6/1360 در جبهه ی الله اکبر خوزستان به مقام رفیع شهادت نایل می شود. برادرش می گوید: «ما حدود بیست روز از شهادت ایشان بی اطلاع بودیم. بعد از اطلاع، شهادت ایشان برای ما غیر قابل قبول بود، چون جنازه ای ندیده بودیم. گفتند: جنازه مانده بین دو کانال و چون سید محمد پیشاپیش همه بود، امکان انتقال آن به عقب نبود. تا این که بعد از سه ماه و ده روز جنازه ایشان را آوردند و هیچ قسمتی از جنازه متلاشی نشده بود.»
آرامگاه این شهید بزرگوار در بهشت رضا (ع) گلزار شهدا می باشد.
شهید سید محمد پورتقی در قسمتی از وصیت نامه خود می نویسد: «از ملت ایران می خواهم که کوچک ترین غفلتی در اطاعت از اوامر امام ننمایند و بدانند که پیروزی از آن ماست. با چنگ و دندان از این انقلاب و جمهوری اسلامی دفاع نمایند و همیشه در صحنه حاضر باشند و نگذارند که بی خدایان و منافقین، آبرو و حیثیت جمهوری اسلامی را لکه دار نمایند.»


X