معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1518713
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
امین: گریه نکن، دیگه خودی وجود نداره، فردا می ریم دادگاه و شر این موجود خودبین کنده میشه و تو بر         می گردی به یک زندگی آروم و پنج ماه دیگه ام می شی یک خانوم دکتر.منم می شینم پشت این ویلچر و غم هامو با نوشتن تقسیم می کنم!‌    انیس: خیلی بدی امین.   امین: پدرت هم همینو می گفت.   انیس: حرف من، حرف او نیست!‌  امین: اون صلاح ترو می خواد.   انیس: صلاح من بودن با توئه، اینو نمی تونین بفهمین؟   امین: تو خیلی چیزا می خوای که من نمی تونم بهت بدم.   انیس: تو با طلاق من، خیلی چیزا رو از من می گیری؟   امین: همه اش کلمه، ک
منتخب مسابقه نمایشنامه نویسی دفاع مقدس ـ خرداد 1373ناشر:  بنیاد حفظ آثار ـ مدیریت ادبیات و انتشاراتتاریخ و نوبت چاپ اول مهر ماه 1373 تیتراژ 3000 جلد  بسمه تعالی مقدمه ناشر:تئاتر به عنوان کهن ترین، عالی ترین و والاترین تجلیات روح، ذوق، نبوغ و ادراک بشر، آیینه تمام نمای زندگی و تاریخ جوامع به شمار می آید و ادبیات نمایشی هر ملت تصویرگر کردارها، پندارها و آرمانهای آن ملت است.  تئاتر بطور عام همیشه موظف بوده، در مقام راهنما و روشنگر، از درد و رنج های تحمیل شده به بشر سخن براند، و بشر به عنوان موجودی جستجوگر، کاشف، حق خواه، حق جوی و خدا پوی همیشه خواسته است به نادانسته ها فائق آید و دانسته ها را بکاود و آنگاه که حقایق بر او روشن شد
افسانه: خوب معلومه به خاطر این که تو واقعاً می تونی.  امیر: ولی افسانه من تا حالا مالِ حرام نخورده ام.  افسانه: امیر ما به مواد پروتئینی احتیاج داریم .  امیر: اوه بله فقط مواد پروتئینی. [دستش را جلوی دهانش می گیرد]  امیر: [حالت تهوع دارد] عق!  افسانه: امیر!! امیر: دارم بالا می آرم افسانه.   افسانه: تو که چیزی نخوردی.               [امیر کاپشن مشکی را به طرف افسانه پرت می کند]‌ امیر: داره حالم بهم می خوره. عق!‌ افسانه: اون جا ـ اون جا               [امیر به طرف سطل اشغال
محمد جواد کاسه سازمنتخب مسابقه نمایشنامه نویسی دفاع مقدس ـ خرداد 1373ناشر:  بنیاد حفظ آثار ـ مدیریت ادبیات و انتشاراتتاریخ و نوبت چاپ اول مهر ماه 1373 تیتراژ 3000 جلد  بسمه تعالی مقدمه ناشر:تئاتر به عنوان کهن ترین، عالی ترین و والاترین تجلیات روح، ذوق، نبوغ و ادراک بشر، آیینه تمام نمای زندگی و تاریخ جوامع به شمار می آید و ادبیات نمایشی هر ملت تصویرگر کردارها، پندارها و آرمانهای آن ملت است.  تئاتر بطور عام همیشه موظف بوده، در مقام راهنما و روشنگر، از درد و رنج های تحمیل شده به بشر سخن براند، و بشر به عنوان موجودی جستجوگر، کاشف، حق خواه، حق جوی و خدا پوی همیشه خواسته است به نادانسته ها فائق آید و دانسته ها را بکاود و آنگاه که ح
محسن [با فریاد]: گفتم منو به حال خودم بذار [دست تورج را گاز می گیرد]  مادر [به تورج]: بذارش زمین. گفتم بذارش زمین!‌ تورج [با فریاد محسن را رها می کند]‌: گوشت دستمو کندی. بی تو از این جا تکون نمی خورم. نمی تونم سر کوفت مردمُ‌ تحمّل کنم. نمی تونم.  سید [وارد می شود]: چکار می کنی تورج خان اینکه رسمش نیس.  تورج [با خشم]‌: تو یکی دیگه دخالت نکن. این نتیجة وسوسه های شماست.  محسن: سید!‌ جلوشو بگیر! نفسم داره بند میاد. من اگه از این جا برم می میرم.  مادر [گریان]: خدایا منو از دست اینا خلاص کن!‌ سید [به تورج]: از شما بعید. چرا نمی ذاری به حال خودش باشه؟  تورج [محسن را رها کرده و به سید می پَر
عبدالرضا حیاتیمنتخب مسابقه نمایشنامه نویسی دفاع مقدس ـ خرداد 1373ناشر:  بنیاد حفظ آثار ـ مدیریت ادبیات و انتشاراتتاریخ و نوبت چاپ اول مهر ماه 1373 تیتراژ 3000 جلد  بسمه تعالیمقدمه ناشر:تئاتر به عنوان کهن ترین، عالی ترین و والاترین تجلیات روح، ذوق، نبوغ و ادراک بشر، آیینه تمام نمای زندگی و تاریخ جوامع به شمار می آید و ادبیات نمایشی هر ملت تصویرگر کردارها، پندارها و آرمانهای آن ملت است.  تئاتر بطور عام همیشه موظف بوده، در مقام راهنما و روشنگر، از درد و رنج های تحمیل شده به بشر سخن براند، و بشر به عنوان موجودی جستجوگر، کاشف، حق خواه، حق جوی و خدا پوی همیشه خواسته است به نادانسته ها فائق آید و دانسته ها را بکاود و آنگاه که حقایق
یوسف: آقا اون چراغو خاموش کن.               [صدای چند انفجار پیاپی در میان شلیک مداوم ضدهوایی ها، هیاهوی مردم از دور، آژیر آمبولانسها، شلیک چند مسلسل، انفجار توپ و تک تیر اندازی افراد. همینکه صحنه آرام آرام روشن می شود، یوسف حامد و مهران در محاصره نیروهای دشمن در جبهه. چند لته جانپناهی نامطمئن در بیابان. حامد و یوسف در حال شلیک در جهت های مختلف و مهران در تلاش تماس اما بیهوده و ناموفق.] یوسف: خبری نیست؟               [مهران با تأسف سر تکان می دهد، یوسف رو به حامد]‌یوسف: اونطرفو داشته باشد.    &n
نمایشنامه - خدای عشقمحمد احمدیمنتخب مسابقه نمایشنامه نویسی دفاع مقدس ـ خرداد 1373ناشر:  بنیاد حفظ آثار ـ مدیریت ادبیات و انتشاراتتاریخ و نوبت چاپ اول مهر ماه 1373 تیتراژ 3000 جلد  بسمه تعالیمقدمه ناشر:تئاتر به عنوان کهن ترین، عالی ترین و والاترین تجلیات روح، ذوق، نبوغ و ادراک بشر، آیینه تمام نمای زندگی و تاریخ جوامع به شمار می آید و ادبیات نمایشی هر ملت تصویرگر کردارها، پندارها و آرمانهای آن ملت است.  تئاتر بطور عام همیشه موظف بوده، در مقام راهنما و روشنگر، از درد و رنج های تحمیل شده به بشر سخن براند، و بشر به عنوان موجودی جستجوگر، کاشف، حق خواه، حق جوی و خدا پوی همیشه خواسته است به نادانسته ها فائق آید و دانسته ها را بکاود و
خاطره چهارم - کلاس درس صحنه:               [مکان کلاس درس است، چند نیمکت، یک شاگرد، یک آموزگار، شاگرد انشاء می خواند، آموزگار ته کلاس نشسته است.]              [اسلاید از یک کلاس ویران]‌شاگرد: قرار است که دربارة جنگ انشاء بخوانمجنگ یعنی خراب شدن خانه ها و خیابانها و مدرسه ها. جنگ یعنی اسم کوچه ها را عوض کردن نام یک نفر شهید را روی آن گذاشتن جنگ یعنی اینکه آدم دیگر دلش نمی خواهد مدرسه تعطیل باشد. جنگ یعنی صاف کردن کوچه های تنگ که اگر شهردار می خواست آنرا خیابان بکند چند ماه طول می کشید. جنگ یعنی لباس سیاه مادرم
خاطره سوم - زیارت صحنه :               [کوچه ـ همان کوچة اپیزود اول. جوان و دختر، مشتی و اهالی محل پیرزنی مهربان همانند قصه های قدیم قصد رفتن به زیارت مشهد را دارد. تمام اهالی سر راهی با خود آورده اند هر کس به فراخور حال مقداری توشة بین راه. دود اسپند کوچه را پر کرده است. اسلاید اتوبوسی قدیمی در انتهای صحنه است.] زن 1: شاباجی جون، این رشته سبز را ببند به ضریح، قربون انگشتات، نذرمه جاری ام پا به ماهه نمی تونم تنها بذارمش.               [شاباجی [پیرزن] سبز را می گیرد داخل ساک می گذارد]  زن 2: شاباجی جون، فدای ن
مادر [با درد]: چه می دونم. اصلان: خو، تو باید بگی، من که تو تن تو نیستم که بدونم چه حالی؟!‌تیام: برم سراغ بی بی؟               [صدای ماغ گاو از نزدیک صدای پارس سگ از دور صدای گفتگوی چند نفر. صدای کوبش در] صدا: اصلان، اصلان، بیداری؟               [اصلان در را باز می کند ـ یک روستائی وارد می شود]‌روستائی: او، فانوسته بده، گل پو می خواد گوساله بیاره... تند باش. اصلان: قدم خیر دردشه. روستائی: شِکر گفت یه ماه وقتشه. اصلان: میتونی صداش کنی، بالاخره زنه، می فهمه. تا ننه ام بفرستم سراغ خاتون بی. روستائی: برا، گل
X