معرفی وبلاگ
این وبلاگ در راستای ارج نهادن به مقام والای شهدا و جانبازان 8 سال دفاع مقدس ، و همچنین تجدید پیمان با آرمان های گرانقدر رهبر انقلاب اسلامی فعالیت می نماید.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1513913
تعداد نوشته ها : 3133
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
بسمه تعالی به نام خداوند منان، خدایی که انسان را جهت خلیفه لللهی خلق نمود و دنیا را مرکز و مکان امتحان و دار سختی ها و مشکلات ساخت. حمد و سپاس خدایی را که انسان را جهت انتخاب مکان آخرت آزاد گذاشت و اختیار تام داد... درود فراوان بر محمد بن عبدالله (ص) که برانگیخته نشد مگر به خاطر مکارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگی و بندگی شیطان و شیطانک ها از صورت و سیرت انسان ها. درود بر مولا علی (ع) و بر سالار شهیدان امام حسین (ع) و درود بر منجی عالم بشریت امام عصر (عج) پناه بی پناهان، امید رهبر، یوسف گم گشته زهرای مرضیه، درود بر امام بزرگواران امام روح الله و شهیدانی که به واسطه برپایی جمهوری اسلامی و صدور آن به ممالک جهان از بهترین هستی شان گذشتند و ت
غلامحسین قدمگاهی ،شوهر خواهر شهید: نظامی بودم و در اصفهان خدمت می کردم از حاج آقا تقاضا کردم، هاشم را همراهم به اصفهان ببرم. ماموریت زیاد می رفتم و خواهرش در خانه تنها می ماند. سید هاشم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. برای نماز صبح که بیدار می شدم، او را مشغول خواندن نافله می دیدم. چند سالی به انقلاب مانده بود. مجلسی در اصفهان برپا کردیم. یکی از روحانیون مبارز به منبر می رفت. اوایل جمعیت کم بود. اما با نوحه خوانی سید هاشم عده زیادی به مراسم سرازیر شدند. با دیدن سیل جمعیت سخنران مجلس که در حال حاضر از مسئولین هستند، به من گفت: اثر تبلیغی این نوجوان برای اسلام، به اندازه ده تا روحانی مثل من است. سید علی آراسته، برادر شهید: در زمان انقلاب، روزی ا
1389/8/3
هفدهم خرداد1338 ه ش در شهرستان بجستان دیده به جهان گشود. از آغاز کودکی با درد و رنج محرومیت آشنا شد. پدر او چوپان بود و گاهی به کشاورزی می پرداخت. وی در حد توان سعی می کرد به پدر و مادرش در امرار معاش خانواده یاری رساند. با رسیدن ایام تحصیل، مقاطع ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذارد. با استعداد و همتی که داشت وارد دبیرستان شد و با کسب دیپلم، به دانشگاه تربیت معلم تهران در رشته جغرافیا راه یافت. با شروع فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و تعطیلی دانشگاه‌ها، به جمع مبارزان پیوست و در صحنه های مختلف انقلاب شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران او پایه گذار مجالس و مراسم، بخصوص دعای کمیل، در مسجد بجستان بود و فعالیتهای اجتما
شفیع آباد از توابع بخش مرکزی شهرستان بردسکن قدم به عرصه ی گیتی گذاشت. کودکی اش را در روستا سپری نمود. از همان ابتدا علاقه اش به ائمه اطهار (ع) مثال زدنی بود. حضور فعالش در تعزیه ی امام حسین (ع) گواه این مدعاست. در 12 سالگی پدرش را از دست داد. به دنبال این ضایعه، قصد ترک تحصیلش و یافتن کار را داشت، اما معلمانش با توجه به هوش و ذکاوت او، مانع تصمیم او شدند. با اخذ دیپلم از دانشسرای مقدمتی قوچان، جهت تدریس به عنوان سپاهی دانش، عازم روستاها گردید. در دوران انقلاب، به طور گسترده در تهیه و توزیع اعلامیه های امام (ره) فعالیت می نمود. در همین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر شد. با پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان مسئول امور تربیتی بردسکن مشغول خدمت شد
اوچهارمین فرزند خانواده گرایلی بود. در اردیبهشت ماه سال 1342 ه ش در تهران به دنیا آمد. دوره ابتدای را در مدرسه راه سعادت تهران آغاز کرد. مدیر مدرسه روحانی بود و زیر بنای فکری، اعتقادی شهید در این مدرسه و تحت تعلیمات مربیان آن پی ریزی شد. با اتمام سال سوم ابتدایی در سال 1353، خانواده مجید به دلیل ضرورت شغلی پدر در همین سال به مشهد منتقل شدند و او برای ادامه تحصیل به مدرسه ابتدایی معصوم خاتمی رفت. دوره راهنمایی را در مدرسه پارت واقع در خیابان دکتر بهشتی (فعلی)به اتمام رساند و برای سال اول مقطع متوسطه، به دبیرستان ابومسلم رفت و ادامه آن را تا اخذ دیپلم، در دبیرستان اعلم گذراند. مجید پر جنب و جوش و فعال بود و در بازی ها همیشه نقش فرمانده را به عه
احمد یغمایی، برادر شهید: ماههای آخر حیات رژیم طاغوت بود. علی آقا برای آشنا کردن مردم با ماهیت پلید رزِم، از روش های مختلفی استفاده می کرد. برای هوشیار کردن مردم، از هنر تئاتر بهره می گرفت. گروه تئاتری تشکیل داده بود و در وهله ی اول به اعضاء آموزش می داد متن ها با مضامین دینی و قیام علیه ظلم بودند و پس از تمرین، گروه آن را در مساجد روستاهای محروم اجرا می کرد. عمال رژیم، متوجه برنامه ی ایشان شدند و دیگر اجازه ی اجرا ندادند. ولی ایشان هم چنان به آموزش تئاتر می پرداخت و شاگرد دانش را به اجرای تئاترهای روشنگرانه دعوت می کرد. با درجه گروهبان یکمی، به عنوان سپاهی دانش در وستاها فعالیت می کرد؛ دوست نداشت کسی از درجه ی ایشان مطلع شود. قرار بود اعضای
1389/8/3
سوم بهمن ماه، سال هزار و سیصد و چهل و یک ه ش در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) دیده به جهان گشود. در دامانی آکنده از مهر و عطوفت مادری رشد نمود و پدری پارسا و زحمتکش راهنمایش بود. اجداد بزرگوارش از طرف پدر به امام حسین (ع) می رسد او همانند همه کودکان در هفت سالگی به دبستان رفت و از همان سنین به نور ایمان بالید و به نماز ایستاد. با شوری کودکانه بر بلندای خانه می رفت و اذان سر می داد. سید هاشم دوره ابتدایی را با موفقیت به اتمام رسانید. همزمان با ورودش به مقطع راهنمایی احساسات ناب مذهبی در او جرقه زد و به تاسیس گروهی به نام هیئت نوجوانان قمر بنی هاشم همت گماشت. از آنجا که صدایی دلنشین داشت، به تاسی از فرزدق و دعبل با اشعاری از سر عشق به ولایت،
عباسعلی پور یعقوب : «عبادت هایش مخفیانه بود. گاهی اوقات که شب بیدار می شدم ایشان را در حال خواندن نماز شب می دیدم. در حالی که همه خواب بودند ایشان به عبادت می پرداخت و از تظاهر به دور بود.» عباسعلی پور یعقوب: «در عملیات بدر محمدرضا پیله وران به عنوان غواص همراه ما بود. ما حدود 24 یا 25 نفر از گردان خط شکن بودیم. در بدو عملیات ( موقعی که به خط عراقی ها نزدیک شده بودیم و می خواستیم حمله کنیم ) یکی از افرادی که به ما روحیه می داد، همین شهید پیله وران بود، می گفت: به خدا متوسل شوید و از او کمک بخواهید. در این عملیات او ماموریت داشت ضد هوایی که در سمت چپ آبراه ی منطقۀ هور قرار داشت از کار بیندازد که موفق شد این کار را بکند و اگ
1389/8/3
در اولین روز سال 1332 ه ش به دنیا آمد. او دوران کودکی آرام و ساکتی داشت. مهربان بود. در کارها به پدر و مادرش کمک می کرد. یک روز که برای کمک به پدرش به باغ رفته بود، از درخت توت افتاد و از ناحیه زانوی پا آسیب دید. بدون آن که پدرش متوجه شود، از جا برخاست و با این که درد شدیدی را تحمل می کرد، چیزی نگفت تا اسباب زحمت و ناراحتی پدرش نشود. به مرور زمان، پای شکسته جوش خورد، بدون اینکه کسی متوجه دردهایی که کشیده بود، شود. از پنج سالگی، برای آموزش قرآن به مکتب رفت. از همان زمان، خواندن نماز را یاد گرفت. به همراه پدر و مادرش به نماز می ایستاد و بعد از آن، به خواندن قرآن مشغول می شد. در هفت سالگی، شروع به گرفتن روزه کرد. ماه رمضان را دوست داشت و هر چه
عصمت دهقان نیری: برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید بهار در راه بود. مردم روستا در تکاپوی آمدن عید بودند. عذرا که ماه های آخرش را می گذراند، توانایی انجام کارهای معمولی را نداشت، چه رسد به خانه تکانی عید. کم کم زمستان در روستای بهار رخت بر بسته بود و آماده رفتن می شد. زمین، لباس زیبای سبز رنگش را بر تن کرده بود و درختان شکوفه داده بودند. بوی عید، فضای روستا را پر کرده بود. در هر خانه، چند ظرف سبزه، کنار تاقچه گذاشته شده بود. بی بی، همسایه عذرا، هر سال این موقع نذر سمنو داشت. به این ترتیب، سمنوی سفره هفت سین مردم ده آماده می شد. زنان همسایه، در پختن آن، به بی بی کمک می کردند. بوی سمنو، هفت خانه آن طرف تر هم به مشام می رسید. عذرا، چ
1389/8/3
پدرشهید: من در اداره مسکن و شهرسازی شاغل بودم، روزی یکی از مهندسان اداره گفت: چند جوان نقاشی ساختمان اداره را به عهده گرفته اند و رفتاری بسیار محجوبانه دارند و خجالت می کشند لباس کار خود را مثل سایر کارگران عوض کنند و برای این کار به داخل اتومبیل می‌روند و لباس خود را عوض می کنند. در همین حال، کارگران مورد نظر به محوطه رسیدند و من فرزندم مجید را در بین آنها دیدم. وقتی از او پرسیدم چرا کار می کنی؟ ما که نیازی به در آمد تو نداریم، جواب داد: نمی خواهم سنگینی مخارج تحصیلم به شما تحمیل شود. من قدرت کار دارم و دوست دارم مخارجم را خودم تامین کنم. محسن جمشیدی : یک روز در منطقه فکه برای احوالپرسی او رفته بودم. آنجا هنوز خط شکل واقعی خود را نگرف
1389/8/3
X